مرغان او از نجمالدین رازی مجموعهٔ اشعار 13
1. مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند
بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند
1. مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند
بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند
1. دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند
آنها که دل به جیفهٔ مردار میدهند
1. آن کس که دل به دنیای غدار میدهد
نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
1. دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زایل شدن عارضه و صحت بیمار
1. ای کمالت منزه از نقصان
ای جمالت مقدس از تغییر
1. بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش
طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش
1. تو چه دانی چه آرزومندم
به حیات تو ای خجسته خصال
1. گر صحبدم ز سوز غمت سر برآورم
گرد از نهاد عالم و آدم برآورم
1. من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم
وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟
1. چون همایان جیفه پیش کرکسان انداختیم
لاجرم بر کرکسان اکنون همایی یافتیم
1. ما قلندروشان قلاشیم
ما چه مردان جنگ و پرخاشیم