چه لازم است درین عرصه عجز از بیدل دهلوی غزل 2814
1. چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی
تعیّن است کمی هم مباد بیش برآیی
...
1. چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی
تعیّن است کمی هم مباد بیش برآیی
...
1. دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی
چو ناله دامن صحرا به کف ز خانه برآیی
...
1. سبکساریست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی
به این جرات مبادا چون شرر مینا به سنگ آیی
...
1. گه به رو میدوی و گاه به سر میآیی
نیستی اشک چرا اینهمه تر میآیی
...
1. حبابت ساغر و با بحر توفان پیش میآیی
حذر کز یکنفس تنگی برون از خویش میآیی
...
1. ای که در دیر و حرم مست کرم میآیی
دل چه دارد که درین غمکده کم میآیی
...
1. بر هرگلی دمیدهست افسون آرزویی
بوی شکسته رنگی رنگ پریده بویی
...
1. به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی
بر این نُه دیر آتش میزنم سر میدهم هویی
...
1. به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی
چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی
...
1. بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
ختن فکری که بندد آشیان در حلقهٔ مویی
...
1. تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی
ای آینه بر ما نتوان بست دورویی
...
1. محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی
گر همه مژکان گشود آغوش دانستم تویی
...