1 قم هات با عز الملح صرفا سلافا فی القدح
2 کز باده می زاید فرح در سینه غمگین من
3 من رقدة السکر انتبه فاطلب زجاجا واسق به
4 بستان ز من عقل و بده داد دل مسکین من
1 ایهاالساقی تفضل واسقنی کاس الشراب غیر ممزوج بماء بل کنار فی الحباب
2 خسروا بر تخت شاهی همچو بر چرخ آفتابی باده خور کز بخت فرخ هرچه میخواهی بیابی
3 لا تلمنی عاذلی فی الشرب ایام الشباب انما العمر کظل او نسیم او سحاب
4 چون ندارد کار عالم هیچ حاصل جز خرابی ای درنگ عالم از تو، به که در عشرت شتابی
1 هجرانک محرق فؤادی اعراضک زاید ودادی
2 با حسن تو کاسدست امروز بازار هر آنکه بد روادی
3 عش فی فرح و فی سرور فی دولة صاحب الایادی
4 می ده به مجیر تا کند نوش بر یاد محمد روادی
1 الامر فی نفاذ والملک فی قرار والعید قد تجلی من غرة النهار
2 ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در از یار خواه باده وز باده خواه یاری
3 یا مالک المعالی یا کاشف المعانی اصبحت فی الغوانی بدرا بلاسرار
4 دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
1 یا قمرا مقامرا ملکت قلب القمر قم اسقنی الخمر فقد قام خطیب السحر
2 صبح رخ از پرده نمود ای بدو رخ رشگ پری خیز و مکن وقت سحر همچو سحر پرده دری
3 واسق ثلثا صافیا مسلما عن کدر من زر جون مزجت بما فیک العطر
4 بی خبرم کن به سه می تا مگر از بی خبری هم من ازین غم برهم، هم تو ازین عشوه گری
1 ادام الله ایام البهار و الیس لیله حلل النهار
2 می روشن درین شبهای تاری چه میداری بیاور تا چه داری؟
3 ادر لله درک من ملیح زجاجات العقار بلانقار
4 به یاد خسرو عادل قزل خور که او را شد مسلم شهریاری
1 الا یا ساکن الدار رأیت الثلج فی الدار فاوقد بیننا جمرین من خمر و من نار
2 جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
3 ادر کأسین من لحظ و من مکنون خمار ققلبی صار مسلوبا باکراه و اجبار
4 نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
1 یا من بعیونه یوازی حوراء رعت ربی الحجاز
2 ای کار لب تو دلنوازی چون با من خسته دل نسازی؟
3 اکمام ملاحة و حسن طرزت باحسن الطراز
4 مگذار که نالم از غم تو در حضرت پهلوان غازی
1 یا ملک المغرب و المشرق مثلک فی العالم لم یخلق
2 بار خدایا! تویی آن شهریار کز همه شاهان جهان بر حقی
3 بسطت ظل العدل فی الخافقین وجدت ما شئت فلم یحمق
4 حق به تو چون ملک پدر باز داد زود دهد ملک جهان مابقی
1 الراح الراح یا سؤلی یا املی فالنور غاب و خاض النوم فی المقل
2 تویی که در همه عالم به حسن بی بدلی می چو گل ز تو خواهم که لعبت چگلی
3 و اوقد الشمع من خدیک حین بدا کالبدر فی الثور او کالشمس فی الحمل
4 به دیدن تو مرادیده روشنست مگر تو خاک درگه خورشید خسروان قزلی