1 یا خلیلی اسقیانی یا خلیلی اسقیان واغیثانی بصرف الخمر عن صرف الزمان
2 خیز ای . . . سبک روح ای حریف مهربان باد پیمایی رها کن باده ای در ره گران
3 اطیب الا شیاء عندی فی اوان المهر جان شرب راح فاشربوها من کؤوس کالجفان
4 درده آن قوت روان را خوش کن ای سرو روان بزم شاه هفت کشور نصرة الدین پهلوان
1 اتی العید فی حلل من هوی وحید الزمان فرید الوری
2 و من بمواهبه المعجزات امسی مقلد حیدالوری
3 اهنیک بالعید لا و الذی هداک الی صید صیدالوری
4 اهنی بک العید طوع الجنان لانک عید لعید الوری
1 ایهاالساقی تفضل واسقنی کاس الشراب غیر ممزوج بماء بل کنار فی الحباب
2 خسروا بر تخت شاهی همچو بر چرخ آفتابی باده خور کز بخت فرخ هرچه میخواهی بیابی
3 لا تلمنی عاذلی فی الشرب ایام الشباب انما العمر کظل او نسیم او سحاب
4 چون ندارد کار عالم هیچ حاصل جز خرابی ای درنگ عالم از تو، به که در عشرت شتابی
1 یا ملیح الکلام هات الجام اسقنی قهوة کماء غمام
2 ای ز تو کار نیکویی به نظام پخته کن کار ما به باده خام
3 و امزج الماء بالمدام کما مزج الصبح نوره بظلام
4 باده در ده که عیش خواهد کرد ارسلان شاه آفتاب انام
1 هجرانک محرق فؤادی اعراضک زاید ودادی
2 با حسن تو کاسدست امروز بازار هر آنکه بد روادی
3 عش فی فرح و فی سرور فی دولة صاحب الایادی
4 می ده به مجیر تا کند نوش بر یاد محمد روادی
1 دمت دمعی با جفان و لست مذنب جانی و صارالقلب مشعوفا بالفاظ کمر جان
2 مرا بیدل چه میداری اگر چه دیده و جانی؟ ز جانت دوستر دارم مرا چندین چه رنجانی؟
3 لئن الف النوی قلبی بحب الوصل انسانی کذالم یستوجب علیه کل انسان
4 مرا گفتی بریزم من ز غم خونت به آسانی فدای خاک پای تو بدینم چند ترسانی؟
1 ادام الله ایام البهار و الیس لیله حلل النهار
2 می روشن درین شبهای تاری چه میداری بیاور تا چه داری؟
3 ادر لله درک من ملیح زجاجات العقار بلانقار
4 به یاد خسرو عادل قزل خور که او را شد مسلم شهریاری
1 لاح الصباح المختفی والدیک نادی بالطرب قم فاسقنی ثم اسقنی یا بدر ماء کاللهب
2 می ده مرا می ده مرا کاندر غمت می به مرا لب بر لب امشب نه مرا کامد ز غم جانم به لب
3 یا من له قلبی فدا و صلا علی رغم العدی قد جاوز الهجر المدی والصبر افناه الطلب
4 شعر مجیر ای ماه نو بسرای بعد از راه تو در بزم شروانشاه نو شاه فریدونی نسب
1 الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام والنور قد تبدی من لجة الظلام
2 ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
3 اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا یا معشر السکاری هبوا من المنام
4 صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی
1 هات المدام فنار السکر قد سکنت والروح من طرفک الغناج قد فتنت
2 بیاور ای دل من تنگ گشته چون دهنت از آن میی که چو عیش من است و چون سخنت
3 ما ذا علیک ادام الله لیلتنا لو ان سرت بعد ما حزنت
4 مریز خون من ای شوخ تا نگیرد سخت شه زمانه قزل ارسلان به خون منت