1 به جان آفرینی که نزد جلالش ثناهای بی حد و احصا فرستم
2 شب تیره چون صبح صادق بر او نفس های خاموش گویا فرستم
3 که من بنده چون دیده دلتنگ باشم اگر جان به صدر تو تنها فرستم
4 مرا مرغ جان از خوشی پر فشاند چو من دانه دل به دانا فرستم
1 به خدایی که او به قدرت خویش بی ستون آسمان برآورده است
2 که هزاران هزار بیدل را غم عشقت ز جان برآورده است
1 به خدایی که روی گردون را به کواکب همی بیاراید
2 که مرا از نهیب فرقت تو هر زمان مرگ آرزو آید
1 ای جهان کرم سلام علیک کز سلامت سلامت افزاید
2 وهم مساح پیشه تا ابد طول و عرض دلت نپیماید
3 دفتر مردمی و مردی را با تو یک حرف در نمی باید
4 هیبت تو چو همت اندر تست گره روزگار بگشاید
1 به خدایی که قدرت او را ماه را عاجز محاق کند
2 کاین دل ریش آرزومندم تا که با وصلت اتفاق کند
3 گر زند خنده بر دروغ زند ور کند شادیی نفاق کند
1 به خدایی که ید قدرت او گردش چرخ را به فرمان کرد
2 که چنانم ز آرزومندی که به صد نامه شرح نتوان کرد
3 از بستر غم که جای بدخواه تو باد برخیز سبک ورنه جهان برخیزد
1 جمال طبلکی! سگ بهتر از توست که نشناسد کسی زرق و فنت را
2 بدی با هر که در عالم کسی هست که نیکی باد لیکن دشمنت را
3 ز تیغ پهلوان امید دارم که بدهد گوشمالی گردنت را
4 مرا گفتی که از عالم چه دانی؟ چه حاصل طبع و رای روشنت را؟
1 به جان آفرینی که ابر بهاری به تسبیح و تهلیل او می خروشد
2 به وقت سحر بلبل از جام لاله می روشن الا به یادش ننوشد
3 کسی را که دل چون کمان نیست داند که با تیر تقدیر او کس نکوشد
4 که هر لحظه بی خدمت بارگاهت مجیر از تف دل بر آتش بجوشد
1 به خدایی که بر میان قلم از برای سخن کمر بسته است
2 که مرا از نهیت فرقت تو دل پراکنده و جگر خسته است
1 زهی باد بر تو و عکس حلمت گران سایه کرده سپهر سبک را
2 تف خطار و تیغ آتش فشانت دهد طبع خورشید باد خنک را
3 تنگ حال بد بی تو صدر وزارت همی خواست این کلک و تیغ تنک را
4 چو گشتی وزیر جهان بار دیگر جهان گفت کالحمدالله شکرا