1 کاشکی از همدمی روزی خبر بودی مرا تا فلک با آن جلالت پی سپر بودی مرا
2 دوستی محرم مرا از ملک عالم آرزوست کاشکی بودی که این ملک دگر بودی مرا
3 دوستان رفتند و در دیده خیال جمله ماند گر نرفتندی چه باک از خشک و تر بودی مرا؟
4 گر نه دیدار عزیزان رفته بودی از نظر هر زمان در کار شادی یک نظر بودی مرا
1 آنها که بوده اند ز دل دوستدار ما در نیک و بد موافق و انده گسار ما
2 وان جمع دوستان و عزیزان که بود خوش زایشان همیشه عیش دل روزگار ما
3 رفتند از این زمانه بد عهد زیر خاک هم عهد ما گذاشته هم زینهار ما
4 گشتند پایمال حوادث بدان صفت گویی به هیچ وقت نبودند یار ما
1 اگر شکایت گویم ز چرخ نیست صواب و گر عتاب کنم با فلک چه سود عتاب؟
2 ز جور اوست مرا صد حکایت از هر نوع ز درد اوست مرا صد شکایت از هر باب
3 به تیغ قهر میان سپهر باد دو نیم که دور ساخت مرا از دیار و از احباب
4 به نور عزم که جویم ز دوستان دوری ولی چه سود قضا پیش دیده گشت حجاب؟
1 با شبروان شدم به در یار نیم شب جستم بسوی حضرت او بار نیم شب
2 در گر چه آهنین بدو مسمار آتشین آهم نه در گذاشت نه مسمار نیم شب
3 خورشید بود قافله سالار آسمان بربست رخت قافله سالار نیم شب
4 شب را هزار طره فزون بود و کس ندید بی آه سرد از آن همه یک تار نیم شب
1 عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
2 در عالم از فراغت خاطر اثر نماند آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
3 در مدت جوانی و در عهد کودکی ما را چه روز رنج و چه هنگام ماتم است؟
4 در بر مراد خویش یکی دم نمی زند از بس که با حوادث ایام درهم است
1 گر چه ز اندوه جهان بر دل ما صد گره است چاره عیش بسازیم که هم عیش به است
2 می خوریم از سر آزادی و دانیم که می خوش کند حالت هر دل که ز غم پر گره است
3 پس ازین عشوه گردون به یکی جو نخرم که همه آفت ما زین فلک عشوه ده است
4 غم و شادی بر ما نرد گرو می بازند شادی از غم ببرد زود که شادی فره است
1 جهان و کار جهان سر بسر همه بادست خنک کسی که ز بند زمانه آزادست
2 ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی که او به عهد وفا سخت سست بنیادست
3 گلی به دست که دادست روزگار بگو؟ که بعد از آن به جفا خارهاش ننهادست
4 که خورد باده راحت دودم که آخر کار؟ به جای باده نه در دستش از جهان بادست
1 فلک باز از نهان خارم نهادست که پیری پای بر کارم نهادست
2 مرا خاری چنین ننهاد دیگر اگر چه خار بسیارم نهادست
3 بدین موی سپید ار راست خواهی بنای رنج و آزارم نهادست
4 مرا تا دهر سنبل یاسمین کرد به دل بر بار تیمارم نهادست
1 کار عالم سست بنیاد آمدست آسمان را پیشه بیداد آمدست
2 هر کجا زیر فلک صاحب دلی است نیک نیک از غم به فریاد آمدست
3 ای خوشا آن کس که او را در جهان یا دمی خوش یا دلی شاد آمدست
4 حاصل خاک آنچه هست از خشک و تر چون ببینی جمله بر باد آمدست
1 فلک را عهد بس نااستوار است همه کار جهان ناپایدارست
2 بیا کس کز پی یک روزه راحت بمانده روز و شب در انتظارست
3 هوایی دارد و آبی زمانه که با طبع طرب ناسازگارست
4 رفیق یک نشاطش صد نهیب است رقیب یک گلش صد نوک خارست