1 کار عالم نیک دیدم هیچ بر بنیاد نیست بر دل خاصان ز عالم جز غم و بیداد نیست
2 داده ام انصاف و شد معلوم من کاندر جهان هیچ کس را خاطری از بند غم آزاد نیست
3 من که از من عالمی شادند چون می بنگرم طبع من یک ساعت از گردون گردان شاد نیست
4 آنچنان از خوش دلی دورم که اندیشم که من خوش دل و آسودکی بودم مرا بر یاد نیست؟
1 ما را که سر آمد جهانیم وز دولت و ملک داستانیم
2 فرمانده خطه زمینیم آرایش چهره زمانیم
3 بنگر که چگونه در زمانه رنجور فراق دوستانیم
4 نی هیچ به کام خوش نشینیم نی آتش دل فرو نشانیم
1 نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
2 نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
3 درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق
4 خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق
1 از عشوه روزگار فریاد کو خود ز وفا نمی کند یاد
2 آباد بر آن کسی که او هست از بندگی زمانه آزاد
3 بر عمر مساز تکیه چون هست این طارم عمر سست بنیاد
4 گویی که زمانه بر دل خلق از راحت و رنج داد و بیداد
1 گلی کو کزان رنج خاری نیابی؟ میی کو کزان می خماری نیابی؟
2 به دشت جهان هر نفس عاشقان را غم آید ولی غمگساری نیابی
3 ازین رهروان گر کسی برشماری وزان حاصل الا شماری نیابی
4 مگر کار اهل عدم دارد ار نه؟ ازین جمع نا اهل کاری نیابی
1 حاصل روزگار می بینی غم بی غمگسار می بینی
2 تا به بوی گلی برآسایند این همه زخم خار می بینی
3 گرد عالم بر آی تا کس را راحتی برقرار می بینی؟
4 زان ظریفان که پیش ازین بودند یکی از صد هزار می بینی؟
1 هر دوست که اختیار ما بود واندر بد و نیک یار ما بود
2 از غایت لطف و مهربانی غمخواره و حق گزار ما بود
3 از طبع لطیف و طلعت خوب در فصل خزان بهار ما بود
4 ما خرم و خوش به صحبت او او شاد به روزگار ما بود
1 فلک باز از نهان خارم نهادست که پیری پای بر کارم نهادست
2 مرا خاری چنین ننهاد دیگر اگر چه خار بسیارم نهادست
3 بدین موی سپید ار راست خواهی بنای رنج و آزارم نهادست
4 مرا تا دهر سنبل یاسمین کرد به دل بر بار تیمارم نهادست
1 در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
2 بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست
3 آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش یا هست و در ادراک نمی آید و یا نیست
4 کمتر بود از یکنفس امید فراغت گر هست ترا حاصل بالله که مرا نیست
1 گر به عالم درد فرقت را همی درمان بدی آنچه دشوارست بر ما از فراق آسان بدی
2 بیشتر دلها تواند خورد اندوه فراق راحتی بودی اگر دلها همه یکسان بدی
3 ور نبودی تلخی فرقت پس از روز وصال آدمی اندر وصال دوستان سلطان بدی
4 در جهان کس نیست کو داغی ندارد از فراق کاج فرقت را هزاران داغ دل بر جان بدی