1 جهان فتح من آخر به نوبهار رسد نهال عیش من آخر به برگ و بار رسد
2 دلی که کوفته رنج و زخم خورد غم است به عیش و عشرت بی حد و بی شمار رسد
3 امید هست کزین پس نوا و واله زیر به بزم ما بدل ناله های زار رسد
4 اگر به خاطر هرکس ز گلستان جهان گهی نسیم گل و گاه زخم خار رسد
1 مدت انده ما زود به سر خواهد شد وز دل ما غم و اندیشه بدر خواهد شد
2 کار شادی و فراغت به نوا خواهد شد خانه وحشت و غم زیر و زبر خواهد شد
3 عیش ما گر چه بسی تلخ تر از حنظل بود شکر کان حنظل ما همچو شکر خواهد شد
4 ساغر و باده ما هم به صفت هم به صفا آب خشک ای عجب و آتش تر خواهد شد
1 ای دریغا کان همه شایسته یاران رفته اند وان ستوده دوستان و دوستداران رفته اند
2 گر چه غم بد پیش ازین با غمگساران سهل بود این زمان غم شد فزون کان غمگساران رفته اند
3 هست دوری کز ظریفان هیچ کس نامد پدید وین عجب تر کز میانه صد هزاران رفته اند
4 باده خوردن لذتی با خود ندارد بعد ازین کان حریفان ظریف باده خواران رفته اند
1 آن عزیزانی که با ما جام و ساغر داشتند مهر ما از یکدلی با جان برابر داشتند
2 از بر ما وقت عشرت جام نوشین خواستند وز پی ما روز کینه تیغ و خنجر داشتند
3 روز ما از خوشدلی چون مهر و ماه افروختند بزم ما از همدمی پر شهد و شکر داشتند
4 از برای گوی و چوگان وز پی بزم و شکار هر چه آن در خور بود موزون و در خور داشتند
1 آنچه موی از جور با ما می کند راست خواهی سخت رسوا می کند
2 چیست مقصودش که پیش از وقت خویش از شب من صبح پیدا می کند
3 زرگر ایام در بازار عمر مشگ ما را سیم سیما می کند
4 مردمان قصد کسان پنهان کنند موی من قصد آشکارا می کند
1 هر دوست که اختیار ما بود واندر بد و نیک یار ما بود
2 از غایت لطف و مهربانی غمخواره و حق گزار ما بود
3 از طبع لطیف و طلعت خوب در فصل خزان بهار ما بود
4 ما خرم و خوش به صحبت او او شاد به روزگار ما بود
1 شکست دور سپهرم به پایمال زحیر بریخت خون جوانیم غبن عالم پیر
2 همی نفر نفر آید بلا به منزل من ازین نفر نفر ای دوستان نفیر نفیر
3 چو چرخ بی سر و پایم چو خاک بی دل و زور ز خاک دیر نشین و ز چرخ زود مسیر
4 فلک به تعزیت عمر من درین ماتم قبای ساده مرکز فرو زده است به قیر
1 نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
2 نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
3 درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق
4 خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق
1 نیست روزی که نیستم دلتنگ از چه از آسمان آینه رنگ؟
2 رخت محنت نهم به منزل عیش زانکه شد بارگیر شادی لنگ
3 دل من کز صفا چو آینه بود یافت از فرقت عزیزان زنگ
4 از تو پرسم چگونه دارد دل ور بود آفریده ز آهن و سنگ
1 در دستبرد نظم، ز دوران گزینه ام گردون به صد قران ننماید قرینه ام
2 من خضرخان تاج دهم در جهان نطق خضرست رشگ خورده لفظ کمینه ام
3 سیمرغ فارغم که نه دانه خورم نه آب ایمه چه دانه نی بچه مرغ دینه ام؟
4 یا خود نداشت حوصله دهر زقه ام حاصل نشد ز خرمن ایام چینه ام