1 در دستبرد نظم، ز دوران گزینه ام گردون به صد قران ننماید قرینه ام
2 من خضرخان تاج دهم در جهان نطق خضرست رشگ خورده لفظ کمینه ام
3 سیمرغ فارغم که نه دانه خورم نه آب ایمه چه دانه نی بچه مرغ دینه ام؟
4 یا خود نداشت حوصله دهر زقه ام حاصل نشد ز خرمن ایام چینه ام
1 منم آنکس که شادی را سر و کاری نمی بینم به عالم خوشدلی را روز بازاری نمی بینم
2 درختی طرفه شد عالم که من چندانکه می جویم بجز اندوه و اندیشه برو باری نمی بینم
3 جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز گلی زین گلستان تازه بی خاری نمی بینم
4 درین دوران دل خرم بدان آوازه می ماند کزو جز نام و آوازه من آثاری نمی بینم
1 کار عالم سست بنیاد آمدست آسمان را پیشه بیداد آمدست
2 هر کجا زیر فلک صاحب دلی است نیک نیک از غم به فریاد آمدست
3 ای خوشا آن کس که او را در جهان یا دمی خوش یا دلی شاد آمدست
4 حاصل خاک آنچه هست از خشک و تر چون ببینی جمله بر باد آمدست
1 خرمی رو در کشیدست از جهان وز میان برداشت انصاف آسمان
2 عیش را لذت نماند چون برفت خرمی از دست و انصاف از میان
3 نیست در شش گوشه عالم دلی کو بود از صدمه غم در امان
4 ربع خاکی سر به سر وحشت گرفت کس ز آسایش نمی یابد نشان
1 فلک را عهد بس نااستوار است همه کار جهان ناپایدارست
2 بیا کس کز پی یک روزه راحت بمانده روز و شب در انتظارست
3 هوایی دارد و آبی زمانه که با طبع طرب ناسازگارست
4 رفیق یک نشاطش صد نهیب است رقیب یک گلش صد نوک خارست
1 با شبروان شدم به در یار نیم شب جستم بسوی حضرت او بار نیم شب
2 در گر چه آهنین بدو مسمار آتشین آهم نه در گذاشت نه مسمار نیم شب
3 خورشید بود قافله سالار آسمان بربست رخت قافله سالار نیم شب
4 شب را هزار طره فزون بود و کس ندید بی آه سرد از آن همه یک تار نیم شب
1 هر کو ز نژاد آدم افتاد شادی به نصیب او کم افتاد
2 بنمای دلی که او درین دور از صدمه غم مسلم افتاد
3 زخمی که زمانه بر دلم زد افزون ز هزار مرهم افتاد
4 چون خوش بود ای عجب دل آنک؟ در یک سالش دو ماتم افتاد
1 عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
2 در عالم از فراغت خاطر اثر نماند آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
3 در مدت جوانی و در عهد کودکی ما را چه روز رنج و چه هنگام ماتم است؟
4 در بر مراد خویش یکی دم نمی زند از بس که با حوادث ایام درهم است
1 گفتم که به زیرکی تمامم شاید که خرد بود غلامم
2 هر چند که توسن است گردون از دانش من شدست رامم
3 از جهد و کفایت من است این کز چرخ بر آمدست کامم
4 وز غایت عقل و کاردانی انگشت نمای خاص و عامم
1 هیچ کس را رنج خاطر در جهان حاصل مباد وز فراق دوستان کار کسی مشکل مباد
2 هیچ رنجی نیست بر دل بتر از رنج فراق هیچ کس را یارب این رنج از جهان بر دل مباد
3 عقل مردم کم شود در کار فرقت هر زمان این چنین شربت نصیب مردم عاقل مباد
4 در بلا منزل گرفت آنکس که ماند اندر فراق هیچ نازک طبع را اندر بلا منزل مباد