سوخت دل از عشق دوست از مجیرالدین بیلقانی غزل 1
1. سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
1. سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
1. بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
1. آب آن عارض خرم برخاست
تاب آن طره پر خم برخاست
1. بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست
وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
1. آب نیکویی روان در جوی تست
نور ماه و آفتاب از روی تست
1. هر دیده که در تو نیک نظر کردست
دل را ز هزار غم خبر کردست
1. بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست
ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست
1. بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست
بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
1. یک شبه وصل تو ز صد جان بهست
ناز تو از ملک خراسان بهست
1. در کوی تو عقل بی قراریست
بی روی تو روح سوگواریست
1. دلم عشق ترا چون جان نهان داشت
مسوز آن دل که عشقت را چو جان داشت
1. دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت
عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت