1 آب نیکویی روان در جوی تست نور ماه و آفتاب از روی تست
2 در بهاران هر نسیم خوش که هست در میان بوستانم از بوی تست
3 دولتی کز یوسف اندر مصر بود از نو آن دولت کنون در کوی تست
4 ماه در تاریکی شب دیده ای راست همچون روی تو در موی تست
1 جانا خبر وصل تو زی ما که رساند؟ یا قصه ما سوی تو تنها که رساند؟
2 توتوست چو دفتر غم ما از هوس آنک زینجا به تو طومار غم ما که رساند؟
3 اینجا که منم طمع وصال تو محال است وآنجا که تویی حال من آنجا که رساند؟
4 دورست بخارا نرسد پیش تو اما سوزنده بخاری به بخارا که رساند؟
1 بلبلان رخت به باغ افگندند زاغ را بار سفر می بندند
2 دل لاله به عبیر آلودند دهن باد به مشگ آگندند
3 باغ با باد صبا هم سخن است چه سخن همدم و هم سوگندند؟
4 صبح و گل خنده زنانند به هم هر دو بر کار جهان می خندند
1 عقل من در عشق خواری می کشد صبر باری بی قراری می کشد
2 هر شبی بر اشگ چشمم تا به روز دست هجرانت سماری می کشد
3 روز روشن کار دل آسانترست رنج تو شبهای تاری می کشد
4 پای تو عالم ندارد تا ترا سر سوی زنهار خواری می کشد
1 یک شبه وصل تو ز صد جان بهست ناز تو از ملک خراسان بهست
2 بوسی از آن لعل شکر بار تو گر بدهی بی جگر از جان بهست
3 عقل من اندر خم زلف تو به گوی هم اندر خم چوگان بهست
4 چون نبود درد تو درمان پذیر درد تو صد بار ز درمان بهست
1 رخت عاشقان را نظر میپذیرد لبت خستگان را شکر میپذیرد
2 فلک را شکرخنده میآید آنجا که پروانه را شمع پر میپذیرد
3 ز آه دلم هر شبی خاک کویت جهان را نسیم سحر میپذیرد
4 به دل مهر بپذیر کاین مایه دانی که سنگ سیه نقش زر میپذیرد
1 ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت
2 ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت
3 عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن کس را نماند رویی کارد سخن به رویت
4 آشوب شهر جویی بربند راه وصلت خون ریز خلق خواهی بگشای بند مویت
1 بیا بنشین که دلها بی تو برخاست دمی با ما دل سنگین بکن راست
2 من اندیشم که جان بر تو فشانم مشو از جای کین اندیشه برجاست
3 ز تو جورست با ما و غمی نیست اگر خواهی غرامت نیز بر ماست
4 دمم دادی و من چون شهد خوردم ندانم کان چه شوخی وین چه سود است؟
1 دوش چون دست قدر مهر از در شب بر گرفت عقد گردون بیضه ای از عنبر شب بر گرفت
2 بر سر شب تاج بود از گوهر گردون ولیک دود دلها هر زمان تاج از سر شب بر گرفت
3 پیش از آنگه کاید آواز تتق دار فلک لشکر غم بود و من تا لشک شب بر گرفت
4 آسمان دیا اینکه من خوش خوش همی سوزم چو عود شمع مشرق بر زمین زد مجمر شب بر گرفت
1 بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
2 گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست
3 لاله با جام می سرخ چو آمد بر گل گل ز بلبل غزلی تازه و دلخواه بخواست
4 کس فرستاد به من بلبل و از طبع مجیر غزلی مخلص آن مدح شهنشاه بخواست