1 سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
2 من به وفا سوختم پرده دل گر چه او راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
3 شکر کنم گر چه شد شکر من زهر او بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت
4 با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت
1 بیا بنشین که دلها بی تو برخاست دمی با ما دل سنگین بکن راست
2 من اندیشم که جان بر تو فشانم مشو از جای کین اندیشه برجاست
3 ز تو جورست با ما و غمی نیست اگر خواهی غرامت نیز بر ماست
4 دمم دادی و من چون شهد خوردم ندانم کان چه شوخی وین چه سود است؟
1 آب آن عارض خرم برخاست تاب آن طره پر خم برخاست
2 آنکه بی عشق تو درمانم بود شاد بنشست وز ماتم برخاست
3 وانکه می کرد سر اندر سر غم پای کوبان ز سر غم برخاست
4 زخمهایی که زدی بر دل ما همه بی زحمت مرهم برخاست
1 بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
2 گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست
3 لاله با جام می سرخ چو آمد بر گل گل ز بلبل غزلی تازه و دلخواه بخواست
4 کس فرستاد به من بلبل و از طبع مجیر غزلی مخلص آن مدح شهنشاه بخواست
1 آب نیکویی روان در جوی تست نور ماه و آفتاب از روی تست
2 در بهاران هر نسیم خوش که هست در میان بوستانم از بوی تست
3 دولتی کز یوسف اندر مصر بود از نو آن دولت کنون در کوی تست
4 ماه در تاریکی شب دیده ای راست همچون روی تو در موی تست
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
3 در خون جگر همی کشد دامن پایی که به کوی تو گذر کردست
4 دل بر تو کسی نهد که می دانی کاسایش جان ز دل بدر کردست
1 بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست
2 بازار تو تا گرم شد از زحمت عشاق بس شیشه خونی که به بازار تو بشکست
3 در راه تو خود بین نتوان بود که مه را با خوبی تو آینه در بار تو بشکست
4 جانی که مرا بود ز غم نیم شکسته یکباره ازین ناز به خروار تو بشکست
1 بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
2 کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
3 به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن که قصه تو درازست و عمر کوتاهست
4 تو بر زمانه همی خند چون فنینه گریست که خنده های گل از گریه سحرگاهست
1 یک شبه وصل تو ز صد جان بهست ناز تو از ملک خراسان بهست
2 بوسی از آن لعل شکر بار تو گر بدهی بی جگر از جان بهست
3 عقل من اندر خم زلف تو به گوی هم اندر خم چوگان بهست
4 چون نبود درد تو درمان پذیر درد تو صد بار ز درمان بهست
1 در کوی تو عقل بی قراریست بی روی تو روح سوگواریست
2 هر تار ز نرگس تو تیری است هر موی طره تو ماریست
3 وصل است ز تو نخست پس هجر آری پس هر میی خماریست
4 نومید نیم ز کار وصلت زیرا که زمانه هم به کاریست