به که سردار کل جزاه از ملکالشعرا بهار مثنوی 568
1. به که سردار کل جزاه الله
بشنود حال بنده بیاکراه
...
1. به که سردار کل جزاه الله
بشنود حال بنده بیاکراه
...
1. این شنیدم که تازیای درویش
کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
...
1. خصم بر در ستاده کینهسگال
در درون سرای جنگ و جدال
...
1. مفریب ای بزرگوار پسر
دختری را ز مادر و ز پدر
...
1. می مخور ور خوری مدام مخور
جز شب آن هم میان شام مخور
...
1. ای سمیعی رسید نامهٔ تو
نامهٔ تو رسید و چامهٔ تو
...
1. پادشها! چشم خرد باز کن
فکر سرانجام در آغاز کن
...
1. پادشهی بود به عهد قدیم
شیفتهٔ خوردنی و زر و سیم
...
1. قصهٔ شاهان جهان بیش و کم
نیست به جز قصه جور و ستم
...
1. دست خدای احد لمیزل
ساخت یکی چنگ به روز ازل
...
1. بود به کرمان، شهی از دیلمان
یافته مخلوق ز عدلش امان
...
1. پادشه ملکستان، داریوش
چون که بپرداخت ز بنگاه شوش
...