1 دست خدای احد لمیزل ساخت یکی چنگ به روز ازل
2 بافته ابریشمش از زلف حور بسته بر او پردهٔ موزون ز نور
3 نغمه او رهبر آوارگان مویهٔ او چارهٔ بیچارگان
4 گفت گر این چنگ نوازند راست مهر فزونی کند و ظلم کاست
1 ای باد صبا ز روی یاری وز راه وفا و دوستداری
2 شو نزد رفیق مهربانم «سبحانقلوف» آن عزیز جانم
3 برگوکه رسید از آن دلفروز دوکارت به روز عید نوروز
4 یک کارت ز حضرت شما بود دیگر ز رفیق با وفا بود
1 گفتا موقوفه به موقوفهخوار کای تو سزای غضب کردگار
2 ای دل خودکامهٔ تو شیوهزن ای زتو خون در جگر بیوهزن
3 ای دهنت باز به غیبتگری ای دلت انباز به حیلتوری
4 خلقت تو شنعت بیچارگان صنعت تو صنعت بیکارگان
1 بود به کرمان، شهی از دیلمان یافته مخلوق ز عدلش امان
2 گشت یکی گنج به عهدش پدید قفل به در خورده و هشته کلید
3 کارگران در بر شاه آمدند صندوق آورده و زانو زدند
4 شاه بفرمودگشادند در بود یکی حقه در آنجا ز زر
1 این شنیدم که تازیای درویش کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
2 زاهدی سگ بدید و آن تازی گفت ای سگ چرا چنین سازی؟!
3 مرد تازی به آب در زد دست گفت شستمش باز و عذرم هست
4 آن پلیدی ز من برفت به آب بر زبان تو ماند رجس عتاب
1 ز بس گفتند ایران بیحساب است ز بس گفتند ایرانی خراب است
2 ز بس گفتند این ملت فضولند ز بس گفتند این مردم جهولند
3 ز بس گفتند ملت جان ندارد مریض مملکت درمان ندارد
4 کنون پر گشته گوش ما از این ساز دگر نبود اثر در هیچ آواز
1 یکی زیبا خروسی بود جنگی به مانند عقاب از تیز چنگی
2 گشاده سینه و گردن کشیده برای جنگ و پرخاش آفریده
3 نهاده تاجی از یاقوت بر ترک فروهشته دو غبغب چون دوگلبرگ
4 دو چشمانش چو دو مشعل فروزان نگاهی خرمن بدخواه، سوزان
1 مفریب ای بزرگوار پسر دختری را ز مادر و ز پدر
2 زن کس را هم ای پسر مفریب ورت بفریفت زن، ازو بشکیب
3 دزدی عرض و دزدی ناموس بتر از دزدی زر است و فلوس
4 زر چو دزدی به جایش آید زر زن چو دزدی فنا شود شوهر
1 فرانسوا : چه می کنی، به چه کاری، امانوئل، پسرم؟ امانوئل : بودورکه وارده عزیزم فرانسوا، پدرم!
2 فرانسوا : تو نور چشم منی خیرهچشمیت از چیست؟ امانوئل : تو قبله گاه منی، گو شکایتت ازکیست؟
3 فرانسوا : شکایتم زشما نور چشمهای دورو! که مهر در دل ایشان نرفته است فرو!
4 ز بعد خوردن سی و دو سال خون جگر! شدید ملعبهٔ انگلیس افسونگر!
1 به قربان حضور شاهزاده که آیین وفا ازکف نهاده
2 سر نامآوران، اعزاز سلطان مهین چشم و چراغ آل خاقان
3 که رای ری نمود ازکشور طوس مرا بنهاد با یک شهر افسوس
4 کنون با شاهدان ری قرین است دلش فارغ ز یاد آن و این است