1 دوش در انجمن رأیفروشان، یکتن آدمیزادهٔ دانا به نصیحت برخاست
2 گفت کای باشرفان رأی به کس مفروشید که به آیینِ شرف رأیفروشی نه رواست
3 رأی خود را به خردمند وطنخواه دهید که وطنخواه خردمند هوادار شماست
4 وانکه زر بخش کند تا که نماینده شود نه وکیل است که غارتگر سیم و زر ماست
1 ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته چونست که یکلحظه به یکجا نکنی زیست
2 بالا تلفون کردم گفتند فلان رفت پایین تلفون کردم گفتند فلان نیست
3 باری به تو زورم نرسد اکنون اما گور پدر هرچه خر بلد تلفونچی است
1 پادشاها همی نگویی هیچ نامهٔ نغز نوبهار کجاست
2 آن که میداد مدح خسرو را در همه گیتی انتشار کجاست
3 آن که با مهر شاه گیتی داشت بر همه گیتی افتخار کجاست
4 آن که از دشمنان شاه نخواست زر و نفروخت اعتبارکجاست
1 باشدکه پای سفله به گنجی فرو رود زان گنج، قیمتی نفزاید لئیم را
2 بیقیمت است گرچه به زر برکشی لئیم ارزنده است اگر بفروشی کریم را
3 هرگز بهای خر نفزاید به نزد عقل گر برنهی به خر طبق زرّ و سیم را
1 ای مدیری که ز نوک قلمت تیر در دیدهٔ اهل نظرست
2 هیکل نحس تو و اخلاقت هر یکی از دگری زشتترست
3 تویی آن حلقهٔ مفقوده که او بین بوزینه و جنس بشرست
4 هر گزافی که به عالم علمست هر دروغی که به گیتی سمرست
1 این که بینی در مقابل، نیست آن قوس قزح بهر ما دست طبیعت طاق نصرت بسته است
2 گر رعیت بسته بود آن طاق را لطفی نداشت خُرّمم کان طاق را دست طبیعت بسته است
1 یارم از خوابگاه من برخاست فتنه بیدار شد که زن برخاست
2 بت من سر ز خوابگه برکرد وز چمن شاخ یاسمن برخاست
3 پیش زلف سیاهش آهوی چین از سر نافهٔ ختن برخاست
4 وان که بسپرد دل بدان سر زلف از سر جان بستن برخاست
1 چو ازگشت زمان آلمان و اتریش به چنگ حزب نازی اندر افتاد
2 بپا گردید جنگی خانمانسوز که مانندش ندارد آدمی یاد
3 ز ده کشور فزون در چنگ آلمان به یک ضربت شدند از هستی آزاد
4 عروس دهر پاربس نکوروی بخفت اندر بر این تازه داماد
1 چشم بهی مدار از این بدسگال قوم کاینجا شرافت همه کس دست خوردنی است
2 تاج غرور و فخر ز سرها فتادنی نقش وفا و مهر ز دلها ستردنی است
3 جز نقش نابکار «زر» آن هم ز دست غیر دیگر نقوششان همه از یاد بردنی است
4 اقوام روزگار به اخلاق زندهاند قومی که گشت فاقد اخلاق، مردنی است
1 سکته کرد و مرد ایرج میرزا قلب ما افسرد ایرج میرزا
2 بود مانند می صاف طهور خالی از هر درد ایرج میرزا
3 سعدی ای نو بود و چون سعدی به دهر شعر نو آورد ایرج میرزا
4 از دل یاران به اشعار لطیف زنگ غم بسترد ایرج میرزا