مقدمه از ملکالشعرا بهار منظومه 1
1. مقدمه
...
1. مقدمه
...
1. چنین گفت در گاتها زردهشت
که بر دیو ریمن نمایید پشت
...
1. بخواندم زگفتار دانای راد
که اندرز فرزند راکرد یاد
...
1. اینپیدا (است) کهآذرپاد را فرزند تنیزاد نبود، و از آن پس آیستان «نیاز و دعا» به یزدان کرد، دیر برنیامد که اذرپاد را فرزندی ببود، هرآینه درست خیمی زرتشت سپینمان را زرتشت نام نهاد، وکفت که برخیز پسرم تا(ت) فرهنگ برآموزم.
...
1. پسر من! کرفکاندیش بوی، نه گناهاندیش، چه مردم تا جاودان زمان زنده نی، چه چیز که آن مینوی (است)، بایستنیتر (پایندهتر)
...
1. آن گذشته فراموش کن، و ان ناامده را بیش (و) تیمار مبر.
...
1. بخدای و سردار مرد، وستار وکستاخ مباش.
...
1. هرچه به تو نه نیکواست تو نیز به دگرکس مکن.
...
1. اندر خدایان و دوستان یگانه باش.
...
1. خویشتن به بندگی کس مسپار.
...
1. هرکه با تو به خشم وکین رود هرآینه از وی دور باش
...
1. باستان (آغاز و همواره) و همه گاه امید بر یزدان دار و دوست آن گیر که ترا سودمندتر بود.
...