به خوردن خورشها حریص مباش، و از هر خورشی مخور و زود زود به سور و خورن بزرگان مشو که ستوهآور نباشی. ,
2 مشو در خورش تند و بسیار خوار به خوان کسان دست کوتاه دار
3 به هر خوردنی دست منما دراز از آن خور کجا هست پیشت فراز
4 به خوان و به سور بزرگان مرو وگر رفت باید گرانجان مشو
اگر بس آشنا و آب (یعنی شنا) نیک دانی زود زود به آب ستهمه (ظ. ستمبه = مخوف) اندر مشو که ترا آب نبرد و بجای بمیری. ,
2 شنا گرچه به دانی ای مرد مه به آب ستبر اندرون پا منه
3 مبادا ز ناگه رباید ترا سبکجان ز تن برگراید ترا
4 کسی کاز خرد باشدش هیچ بهر ننوشد به امید پازهر، زهر
جز از خویشاوندان و دوستان هیچ وام مگیر. ,
2 اگر وام خواهی ز خویشان بجاست ز بیگانه وام ار ستانی خطاست
بر ارشکین (حسود) مرد خواسته منمای. ,
2 به رشکاوران هیچ منمای زر بپرهیز از سیزک بیهنر
دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن کهن چون مار سیاه است که صد ساله کین فراموش نکند. ,
2 بود دشمن کهنه، مار سیاه که صد سال دارد به دل کین نگاه
3 بدان کینهور دوستی نو مکن که ناگه کشد از تو کین کهن
با مست مرد همخورش مشو. ,
2 مشو همخور و خفتبامستمرد که آمیزش مست رنجست و درد
به یزدان آفرین کن و دل به رامش دار کت از یزدان فزایش به نیکویی رسد. ,
2 به یزدان نخست آفرین بر شمار پس آنگاه دل را به رامش سپار
3 کت افزایش آید ز یزدان پاک ز رامش نگردد دلت دردناک
شراب به پیمان (یعنی به اندازه) خور چه هر که او شراب بیپیمان خورد، بسا گنه که از وی آید. ,
2 اگر باده نوشی به پیمانه نوش به آیین مردان فرزانه نوش
3 کز افزونی می ز دلها گناه برُوید، چو از تند باران گیاه
4 وگر گفتهٔ من پسند آیدت مخور می که از می گزند آیدت
نه به راست نه به دروغ سوگند مخور. ,
2 ز سوگند خوردن سخن کاستست مخور گر دروغ است اگر راستست
فرتم سخن (سخن عالی) به دشچهر (بدذات) مگوی. ,
2 میاموز دانش به ناپاکزاد که دانش چراغست و ناپاک باد