1 خواهم که علیرغم دل کافر تو آیینهٔ اسلام نهم، در بر تو
2 آنگه ز تجلی رخت، بنمایم نوری که به طور یافت پیغمبر تو
1 گفتم که کنم تحفهات ای لاله عذار جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار
2 گفتا که بهائی، این فضولی بگذار جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار
1 ای برده به چین زلف، تاب دل من وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
2 در خواب، مده رهم به خاطر که مباد بیدار شوی ز اضطراب دل من
1 پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
2 بیگانه به بیگانه، ندارد کاری خویش است که در پی شکست خویش است
1 در چهره ندارم از مسلمانی رنگ بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
2 آن روسیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
1 دل جور تو، ای مهر گسل، میخواهد خود را به غم تو متصل میخواهد
2 میخواست دلت که بیدل و دین باشم باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
1 هر شام و سحر ملائک علیین آیند به طرف حرم خلد برین
2 مقراض به احتیاط زن، ای خادم ترسم ببری، شهپر جبریل امین
1 دنیا که از او دل اسیران ریش است پامال غمش، توانگر و درویش است
2 نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
1 یکچند، در این مدرسهها گردیدم از اهل کمال، نکتهها پرسیدم
2 یک مسلهای که بوی عشق آید از آن در عمر خود، از مدرسی نشنیدم
1 این راه زیارت است، قدرش دریاب از شدت سرما، رخ از این راه متاب
2 شک نیست که با عینک ارباب نظر برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب