گر با توام از تو جان از باباافضل کاشانی رباعی 1
1. گر با توام از تو جان دهم آدم را
از نور تو روشنی دهم عالم را
...
1. گر با توام از تو جان دهم آدم را
از نور تو روشنی دهم عالم را
...
1. اندوه تو دلشاد کند هر جان را
کفر تو دهد تازگی ای ایمان را
...
1. دل سیر نشد از کم و از بیش تو را
با آن که منازل است در پیش تو را
...
1. در کار کش این عقل به کار آمده را
تا راست کند کار به هم برزده را
...
1. بی آن که به کس رسید زوری از ما
یا گشت پریشان، دلِ موری از ما
...
1. ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب
وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
...
1. آبی که به روزگار بندد کیمُخت
تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت
...
1. گر بر فلکی به خاک باز آرندت
ور بر سر نازی، به نیاز آرندت
...
1. باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
خود را به در اندازم از این واقعه چست
...
1. تا گوهر جان در صدف تن پیوست
وز آب حیات گوهری صورت بست
...
1. ترس اجل و بیم فنا، هستی توست
ور نه ز فنا شاخ بقا خواهد رُست
...
1. وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست
آورده به فضل خویش از نیست به هست
...