1 چرا خون نگریم، چرا می ننوشم؟! که رفت از جهان کسری و خسرو آمد!
2 پدر رفت و، آمد پسر لوحش الله؛ جهان از کرم خالی و مملو آمد
3 کریم اسم، شاه کردم پروری شد؛ سخن سنج ماهی، سخا پرتو آمد
4 ز گیتی ابوالنصر شاه کهن شد بعالم ابوالفتح شاه نو آمد
1 دریغا ز ناسازگاری گردون که ویران شد از وی سرای محمد
2 محمد که بگذشت عمرش سراسر بحمد خدا و ثنای محمد
3 بفردوس ازین خاکدان شد روانه که آنجا نهد سر بپای محمد
4 در اندیشه بودند همصحبتانش بتاریخ سال فنای محمد
1 شنیدم ز قیصر ستمدیدهای چنین گفت چون قصر قیصر نماند
2 که: الحمدلله در روزگار ستمکش بماند و، ستمگر نماند!
1 خوش آمد این کهن رسمم از آنان که خود را از بزرگان میشمارند
2 که چون بیرون روند از ملک ناچار بجای خود، بزرگی باز دارند
3 که هر جا نخل بخل و ظلم بینند کنند و تخم جود و عدل کارند
4 ز پا افتادگان را، دست گیرند؛ بکار دستگیری، پافشارند
1 ای که در بارگاه زیبایی نازنینان تو را نیاز آرند
2 مشت خاکی است در خرابه ی من همچو مشکی که از طراز آرند
3 گفتم: آهن قبا غلامانت کز نفس سنگ در گداز آرند
4 با سترگ استران اصطبلت کز جرس ساز دلنواز آرند
1 حیف و صد حیف که از کجروشیهای سپهر بسته بر ناقه اجل، محمل درویش مجید
2 چه بگلزار جهان دید که گردید خموش؟! عندلیب بسخن مایل درویش مجید!
3 بود چون ابر گهرریز و، چو در دریا خیز خامه و نامه، ز دست و دل درویش مجید
4 نوخطان، داده خط بندگی و کرده قبول؛ سر خطی از قلم قابل درویش مجید
1 شکر آذر، که شب هشتم ماه آذار دو شکفته گلم، از گلبن آمال دمید
2 شب عیدم، دو فرشته بلب بام نشست؛ هر یکی را دم روح القدس از بال دمید
3 یعنی از لطف الهی بسرم سایه فگند دو سهی سرو، که از روضه ی اقبال دمید
4 شمع دو ماه نوم، نیمه ی آن شب افروخت نور دو صبح خوشم، اول آن سال دمید
1 شبی بخلوتی از چشم تنگ چشمان دور نه هوشیار و نه مست و نه خفته نه بیدار
2 نشسته بودم و در سینه کینه یی نه ز کس نشسته بودم و بر لب شکایتی نه ز یار
3 زبان بریده، ز ذکر جهان، مگر زدو ذکر؛ قدم کشیده ز کار جهان، مگر زدو کار
4 نخست، در طلب نعمت نیامده شکر دگر ز خجلت جرم گذشته استغفار
1 صبح است صبا، کوش که این نظم کنی گوش و آنگاه زنی دامن همت بکمر بر
2 خود را برسانی بسر کوی صباحی زان خاک کشی کحل بصیرت به بصر بر
3 او را دهی اول ز من این قطعه ی شیرین کانباشته از وی نی کلکم بشکر بر
4 پس گوییش از من، که: نگویی بچه تقصیر در کنج غمم ماندی و رفتی بسفر بر؟!
1 خلاف ظالم و ممسک، بچشم هوشمند آذر؛ بود داد و دهش، از هر چه در گیتی است خود خوشتر
2 نوای چرخه ی زال مداین، گوش کسری را بحکم عدل، از آواز چنگ باربد خوشتر
3 صدای پای مهمان نخوانده طبع حاتم را ز ذوق جود، از شریان جان در کالبد خوشتر