1 با هم، زن و شوی خردسالی دور از ره و رسم هوشمندان
2 گفتند سخن، ولی نه بسیار؛ کردند جدل، ولی نه چندان
3 تاری از زلف آن کشید این دری از درج این فگند آن
4 در فتنه گری نشسته آنجا زال کچلی ز خودپسندان
1 ای عادلی که دیده رعایای این دیار عدل تو را معاینه، عفو تو را عیان
2 دی بودم، آرمیده ز غوغای مرد و زن کآمد یکی به حجرهٔ داعی ز راعیان
3 کامروز گاوی از رمه رم کرده سوی شهر آمد مگر ندیده رعایت زراعیان
4 گویی به ره ز مزرعهای خورده خوشهای وین قصه را رسانده به گوش تو ساعیان
1 آه که خصمی نمود، دست بغارت گشود شحنه ی گردون که بود روز و شب اندر کمین
2 داد بتاراج باد، تازه گلی بس لطیف کرد نهان زیر خاک، دانه دری بس ثمین
3 یعنی ازین معرکه، برد دلیری شجاع؛ یعنی از این انجمن، برد امیری امین
4 آنکه مگر رستمش، بود اسیر کمند؛ آنکه مگر حاتمش بود غلام کمین
1 چهل هندوانه، چو گوی ز برجد که کردیش غلطان ز چوگان سیمین
2 نه هر یک سپهری و، از دانه هایش سعود کواکب از آن همچو پروین
3 چو پستان شیرین، پرویز شترش چو خون دل کوهکن صاف و رنگین
4 گمان سر دشمنان تو کردم بسر گشتگان بسکه بودند سنگین
1 بفرمان دارای ایران که بودش بکف تیغ رستم، بسر تاج خسرو
2 کردم رسم، سلطان جمشید پایه؛ کریم اسم، خاقان خورشید پرتو
3 شه زند، کز نام او زنده ماند؛ جهان کو بداد و دهش کرد مملو
4 کنون بندد اندر میان رشته ی در کسی کو نبودش بکف خوشه جو
1 روز و شب، این دعاست در باغم گر چه آذر نه بلبلم نه تذرو
2 تا بود سرو و گل بباغ مباد بلبل از گل جدا تذرو از سرو
1 ای رسته از شکفتگی قد و خد تو بر طرف باغ گل، بلب جویبار سرو
2 امروز، از نهال تو ریزان بر کرم در هیچ عهد اگر چه نیاورده بار سرو
3 سال گذشته، رفت سخن اینکه سالهاست تا برگرفته سایه ی خود زین دیار سرو
4 گفتی که: باغبان من آن نخل بند چین در صحن باغ کاشته پیرار و پار سرو
1 بخرام صبا سوی قم از خطه ی کاشان ای چون سخن من، حرکات تو لطیفه
2 رو تا حرم فاطمه ی موسی جعفر کآنجا فگند آهوی چین نامه زنیفه
3 و آنگاه بآن سید محمود، محمد بر گوی که ای صاحب اخلاق شریفه
4 جمعیت یاران، که نباشی تو در آنجا؛ ماند به پریشانی اجماع سقیفه
1 ایا خان زمان، کز بیم خشمت؛ کند بهرام خون آشام لاوه
2 پی اندود ایوان تو کیوان کشد از ماه نو بر دوش ناوه
3 چو خواند خطبه ی جاه تو برجیس علا گردد ز آغازش علاوه
4 تند خورشید، از خط شعاعی برای بند شمشیرت کلاوه
1 ای بسا خشم، که صد لطف عیان است ازو ای بسا لطف، که صد زخم نهان شد در وی
2 روی در هم کشم، از بوسه ی شیرین لب یار همچو مستی که کشد رو بهم ازتلخی می
3 بشکر خنده گشایم دهن از دیدن غیر همچو آن شیر که روباه ببیند از پی