1 تا کی به درت نالیم، هرشب من و دربانها؟ آنها ز فغان من، من از ستم آنها؟!
2 دامان توام شاید، کز سعی به دست آید؛ لیک آه که میباید زد دست به دامانها
3 یکبار برون آور، زان چاک گریبان سر چون رفته فرو بنگر سرها به گریبانها
4 ای جسم تو جان پاک، در راه تو جانها خاک؛ هر سو گذری چالاک، بر باد رود جانها
1 زمام ناقه گرفته است ساربان تنها فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها
2 ز رفتنت بزمین زد مرا چو فرصت یافت بیا که بیتو مرا دیده آسمان تنها
3 بگرد محملم اخیار راه اگر بدهند فتم چو گرد بدنبال کاروان تنها!
4 بمن که در قفس افتاده ام نمیدانی چگونه می گذرد ای هم آشیان تنها؟!
1 سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛ شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب
2 طلوع صبح، از آن چاک گریبان میدهد یادم؛ نگاهم ز اول شب تا سحر، بر کوکب است امشب!
3 به یارب گفتنم، بس شب سر آمد در تمنایت؛ اگر آمد به دستم دامنت، زآن یارب است امشب!
4 به خلوت مانده تنها یار و، بزم از دشمنان خالی؛ اگر باشد زبانی، وقت عرض مطلب است امشب!
1 از آن لب شکوه ام بسیار و، هر شب بلب میآرم و، مینگرم لب
2 شب آدینه، بر مستان چنان است که روز شنبه بر طفلان مکتب
3 بیا رب یا رب افتاده است کارم از این یا رب نگاهش دار یا رب
4 طبیبم، فکر درمان داشت، گفتم: چرا داری ز تدبیرم معذب؟!
1 آمد سحر به پرسش من یار با رقیب یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب
2 از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت ز آن پیشتر که کشته شود خونبها رقیب!
3 ای بیوفا، بس است جفا از خدا بترس تا چند بینم از تو جفا من، وفا رقیب!
4 زارم بکش برو، که ببیند چو کشته ام؛ ناید ز بیم جان دگرت از قفا رقیب!
1 از خنده چه آلوده شود لب بعتابت زهر از شکرت میچکد و، آتش از آبت
2 از قتل من بیگنه، ای شوخ بپرهیز کان نیست گناهی که نویسند ثوابت
3 حاجب ندهد راهم و خواهم که نهانی گویم بتو حرفی و برآرم ز حجابت
4 آخر چه بویرانی دل اینهمه کوشی؟! جز دل نبود خانه یی، ای خانه خرابت!
1 مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛ مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!
2 بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است
3 نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛ گنه ز بنده و، بخشایش از خداوند است!
4 ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم؛ چرا که دشمنی او بدوست مانند است!
1 از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
2 رحمی بدامن تهی ام کن، خدای را؛ اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!
3 ای صید کش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛ از صید غم مخور، که هزار آشیان پر است
4 خالی است کیسه ات چو ز نقد وفا، چه سود ما را گراز متاع محبت دکان پر است؟!
1 بلبل ما را فغان دیگر است حرف عشق از داستان دیگر است
2 محملی پیداست از هر سو، ولی لیلی اندر کاروان دیگر است
3 من کجا و کعبه و دیر از کجا؟! قبله ی من آستان دیگر است!
4 زاهد از افسانه ی رندان مپرس تو نمی فهمی زبان دیگر است!
1 ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!
2 بانتظار تو خود کرده ام، چنانکه ز راه رسیده ای و همان چشم حسرتم باز است
3 بکوی او همه شب تا بروز مینالم فغان که یار نمیپرسد این چه آواز است؟!
4 من و شکایت جور تو بیوفا، هیهات؛ ولی چه چاره کنم؟! آب دیده غماز است!