سر آمد روز هجر و، با توام لب از آذر بیگدلی غزل 13
1. سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛
شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب
...
1. سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛
شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب
...
1. از آن لب شکوه ام بسیار و، هر شب
بلب میآرم و، مینگرم لب
...
1. آمد سحر به پرسش من یار با رقیب
یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب
...
1. از خنده چه آلوده شود لب بعتابت
زهر از شکرت میچکد و، آتش از آبت
...
1. مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛
مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!
...
1. از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است
از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
...
1. بلبل ما را فغان دیگر است
حرف عشق از داستان دیگر است
...
1. ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است
که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!
...
1. غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است
نشود یار کسی اگر یار من است
...
1. آنچه از مکتوب من ظاهر نشد، نام من است؛
و آنچه قاصد را بخاطر نیست، پیغام من است
...
1. فتاده از پی دل کودکان و غوغائی است
تو هم بیا بتماشا که خوش تماشائی است
...
1. تیر تو کز استخوان ما جست
بازی است کز آشیان ما جست
...