1 گفتی: که دلت از عشق پیوسته غمین بادا تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!
2 از ناله ی من ای گل، آشفته مکن سنبل؛ گو پرده درد بلبل، گل پرده نشین بادا!
3 صید دل از این وادی، دارد سر آزادی امید که صیادی، بازش بکمین بادا
4 اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند؛ حرفی بگمان گویند، ای کاش یقین بادا!
1 دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را گر بیتو زنده ماندیم، معذور دار ما را
2 من بیگناهم، اول جرمی بگو و آنگه خونم بریز؛ کآخر عذری بود جفا را
3 یک آشنا ندیدم، کز راه آشنایی با آشنا بگوید، احوال آشنا را
4 چون محرمان درگاه، مستند و لا ابالی با پادشه که گوید ظلمی که شد گدا را
1 روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را؛ ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را
2 گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را!
3 دانی که چه می بینم از دیدن غیر آنجا جز کوی خود ار بینی در کوی کسی ما را
4 ترسم بزبان آید، بیخود گله یی از تو؛ در مجلس خود منشان، پهلوی کسی ما را!
1 کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را
2 گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را
3 نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را
4 بباغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را
1 مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟ من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا
2 خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم؛ غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا
3 امشب و امروز، کز روی تو چشمم روشن است در نظر ناید دگر ماهی و خورشیدی مرا
4 گفت: فردا ریزمت خون، هست فردا ای رقیب؛ روز نوروزی تو را، امشب شب عیدی مرا!
1 درد دل گویم و، بر طبع گران است تو را چه کنم؟! گوش به حرف دگران است تو را!
2 مکن انکار دلم این همه، انگار که رفت؛ وز پیش دیده به حسرت نگران است تو را!
3 غیر میخواهدم از کوی تو آواره کند وای بر حالم اگر میل بر آن است تو را
4 گر شبی با من غمگین گذرانی، چه شود؟! ای که ایام به شادی گذران است تو را!
1 کی بود کی، رو به خاک آستان آرم تو را؟! نقد دل، با تحفهٔ جان ارمغان آرم تو را
2 قوت پروازم ای صیاد چون سوی تو نیست آنقدر نالم، که سوی آشیان آرم تو را
3 چند غافل باشی از حال دلم؟ دل را کنون از تو آرم در فغان، تا در فغان آرم تو را
4 گر نیارم گل ز باغ آوردت، ای مرغ قفس چون روم آنجا، بیاد باغبان آرم تو را!
1 دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
2 درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛ نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!
3 دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را
4 بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را
1 هر گل که دمیده از گل ما خونی است چکیده از دل ما
2 ما کشته ی کشته ی تو از رشک مقتول تو گشت قاتل ما
3 بر شکوه و جور داده عادت ما را دل تو، تو را دل ما
4 تا کی نگری بجانب غیر؟! غافل زنگاه غافل ما!
1 رازی که از یاران نهان، با یار گفتم بارها؛ زین پس نشاید گفتنم، کور است جز من یارها!
2 من وصل یارم آرزو، او را بسوی غیر رو؛ نه من گنه دارم نه او، کار دل است این کارها!
3 زلفت بتاب و برده تاب، از جان روز آشفتگان چشمت بخواب و برده خواب از چشم این بیدارها
4 دانی ز بخت واژگون، احوال ما چون است چون چون نامهها آری برون، از رخنهٔ دیوارها!