گفتی: که دلت از عشق پیوسته از آذر بیگدلی غزل 1
1. گفتی: که دلت از عشق پیوسته غمین بادا
تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!
...
1. گفتی: که دلت از عشق پیوسته غمین بادا
تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!
...
1. دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را
گر بیتو زنده ماندیم، معذور دار ما را
...
1. روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را؛
ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را
...
1. کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را
نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را
...
1. مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟
من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا
...
1. درد دل گویم و، بر طبع گران است تو را
چه کنم؟! گوش به حرف دگران است تو را!
...
1. کی بود کی، رو به خاک آستان آرم تو را؟!
نقد دل، با تحفهٔ جان ارمغان آرم تو را
...
1. دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
...
1. هر گل که دمیده از گل ما
خونی است چکیده از دل ما
...
1. رازی که از یاران نهان، با یار گفتم بارها؛
زین پس نشاید گفتنم، کور است جز من یارها!
...
1. تا کی به درت نالیم، هرشب من و دربانها؟
آنها ز فغان من، من از ستم آنها؟!
...
1. زمام ناقه گرفته است ساربان تنها
فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها
...