1 ز بعد خالق کون و مکان را ثنا بر خاتم پیغمبران را
2 حقیقت صدر بود از آفرینش که او آمد حقیقت نور بینش
3 محمد آنکه نور شرع بنمود در اینجا عین اصل و فرع بنمود
4 ز ایزد جزء و کل را پیشوا اوست حقیقت نور چشم انبیا اوست
1 بنام کردگار فرد بی چون که ما را از عدم آورد بیرون
2 خداوندی که جان بخشید و ادراک نهاد اسرار خود را در کف خاک
3 علیمی کاینهمه اسرار و انوار ز عشق خویش آورد او پدیدار
4 ز ذات خویش چار ارکان نمود او زمین ساکن فلک گردان نمودار
1 شبی جبریل پاک آمد سوی خاک بنزد مصطفی سلطان لولاک
2 که ای مهتر ازین زندان برون آی در امشب انبیا را رهنمون آی
3 ستاده انبیا و مرسلیناند به هر جانب جهانی حور عیناند
4 ز ماهی تابمه جوش و خروش است همه کروبیان حلقه بگوش است
1 امیر دین و دنیا مرتضی دان ورا بر حق ز بعد مصطفی دان
2 لدنی بودش آن پاکیزه گوهر بکل علم محمد بود اودر
3 که در مردی سر و جان را ببخشید که اندر کل عالم جمله حق دید
4 چو او دیگر نباشد در جهان مرد که کرده است آنچه او با قلعهٔ کرد
1 چه گویم مدح میر دین حسن را دگربار آن حسین پاک تن را
2 دو نور جوهر زهرا و حیدر بروز رزم هر یک صد غضنفر
3 دو شمع از پرتو خورشید اسرار جهان ازنور ایشان شد پدیدار
4 یکی در خاک و خون آغشته گشته یکی در زهر جانش کشته گشته
1 چویارم این پیامم دوش گفتست در اسرار با ما دوش سفته است
2 نیندیشم من از دست و زبانم اناالحق آینه شرح و بیانم
3 نیندیشم ز دست و سر بیکبار ببازم جسم و جان اندر بر یار
4 مرا تا یار آنجا یار باشد اناالحق دمبدم دیدار باشد
1 حقیقت شیخ واصل یار این است دم خودبین که اصل یار این است
2 در اینجا اصل اینست ار بدانی حقیت وصل اینست ار بدانی
3 دم حق زد کسی این دم عیان یافت حقیقت دید این اندر جهان یافت
4 دم حق زد کسی کز خود برون شد حقیقت این دم او را رهنمون شد
1 کمال عشق داند یافت عاشق اگر باشد فنای عشق لایق
2 خرد بیند دوی اینجایگه باز حقیقت عشق بیند از یکی راز
3 خرد صورت همی بیند دمادم ولیکن عشق داند سر آدم
4 حقیقت عشق رمز کاینات است که عشق اینجایگه دیدار ذاتست
1 فناگرداند زین ره شیخ جان بین درون جان و دل عین عیان بین
2 کنون چون دست شد با دست دلدار چه خواهد نیز یابم در نمودار
3 چو ما را دستگیری کرد جانان از آن دستی در اینجا برد جانان
4 کنون چون دستگیری کرد آن شاه بنزدیک خودم دادست او راه
1 دلا اکنون شدی از خواب بیدار رهائی یافتی از خواب بیدار
2 ز غفلت آمدی بیرون حقیقت بسی خوردی در اینجا چون حقیقت
3 بغفلت روزگاری بسپریدی درین گام بلا کامی ندیدی
4 ندیدی هیچ کامی سوی دنیا بماندی غافل اندر کوی دنیا