1 چو کردی اربعین دیگر آغاز بکلی خویش را از خود بپرداز
2 درین نوبت دگرگون گردد احوال که خواهی گشت ای جان صاحب حال
3 شوی مرده ز هستیها به یکبار که بر تو ناید از هستی دگربار
4 بترک ذکر و فکر خود بگوئی بیکره دست ودل زانجمله شوئی
1 سماع اصلی بزرگست اندرین ره چو یابی سمع دل گردی تو آگاه
2 اگر سمع دلت نبود ندانی بپوشند بر تو یکسر این معانی
3 کسی را کز سماعش ذوق نبود حقیقت دان که او را شوق نبود
4 بنای عشقبازی شوق باشد کسی داند که صاحب ذوق باشد
1 ز سر بیرون کن انکار ای برادر چو هستی طالب کار ای برادر
2 ترا گفتم مشو منکر بر ایشان که تاکارت نگردد زان پریشان
3 ز اصحاب بزرگ این جماعت بود قومی که دارد استطاعت
4 که با ایشان نظر باشد بشاهد که تا شاهد بود یکباره زاهد
1 گروهی علم ظاهر را بخوانند فروع و اصل او یکسر بدانند
2 بکار آرند علم ظاهر خویش شوند بینای اصل ظاهر خویش
3 کم افتد سهو اندر راه این جمع که نور علم ایشان هست چون شمع
4 شوند غواص در بحر شریعت بیابند اندرو درّ حقیقت
1 سه کشف است اندرین ره تا بدانی به علمی و خیالی و عیانی
2 بود علم نخستین کشف اسرار اگر با او عمل باشد ترا یار
3 وجودت از خودی چون گشت خالی پس آنگه کشفها باشد خیالی
4 مشو ایمن درین هر دو ز شیطان درین هر دو بود راهش یقین دان
1 خداوندا چو توفیقم فزودی ره تحقیق را با من نمودی
2 همی خواهم بدین راهم بداری بفضل خویش آگاهم بداری
3 که تا گردد نهانیها عیانم بفضل خویش گویا کن زبانم
4 بنور حق چو بینا شد مرا چشم نیاید باطلم دیگر فرا چشم
1 بسال پانصد و هفتاد و دو چار شهور سال راند در آخر کار
2 ز ذی الحجه گذشته بد ده و پنج که مدفون کردم اندر دفتر این گنج
3 ز هفته بود روز جمعه آخر که شد منظوم این عقد جواهر
4 تو ای خوانندهٔ این نظم دلکش که بادا وقت تو پیوسته زین خوش