1 شرف از علم حاصل کن تو جانا عزیز آمد همیشه مرد دانا
2 نباشد هیچ عزت به ز دانش نباید بُد دمی غافل ز دانش
3 همیشه مرد گردد حاصل از علم مبادا هیچکس بیحاصل از علم
4 شرف شد مرد را حاصل ز دانش نباید بد دمی غافل ز دانش
1 چو دولت همنشین مرد باشد همیشه او قرین درد باشد
2 چو درد دین نماید وی ترا راه شوی از خواب غفلت زود آگاه
3 پدید آید ترا در سینه شوقی که یابد نفس تو زان شوق ذوقی
4 پس آنگه شوق و ذوقت سوز گردد شبت زان سوز همچون روز گردد
1 کسی کو صاحب این درد باشد درونش از دو عالم فرد باشد
2 هر آنکو طالب این کار نبود مقامش اندرین ره یار نبود
3 نمایش باشد از اول قدمگاه پس آنگه گردشش باشد بناگاه
4 چو گردید او روش پیدا کند زود چنان کاندر طریقت شرع فرمود
1 لباس زاهدان و رنگ پوشان که باشد سینهشان از شوق جوشان
2 دوتائی باید اول در نمایش که تا پیدا شود در ره گشایش
3 چو گردش در نهادش گشت پیدا بود هر لحظهٔ حیران و شیدا
4 مرقع بایدش پوشید فی الحال بگوید ترک نفس و جاه با مال
1 نخستین قسم را گویند ارادت که بستانند از اهل سعادت
2 چنین خرقه ز دست شیخ پوشند بجان در راه تعظیمش بکوشند
3 ز دست هیچکس پوشید نتوان چنین خرقه یقین در راه اخوان
4 بترک اسم دارد قسم ثانی چو درویشی همی باید که دانی
1 یکی دلقی و دو نان و سجاده چو دانا گوشهٔ عزلت فتاده
2 بترک جمله بایداکردی یار ارادت را نشاید جز که اینکار
3 بدان ای طالب راه سعادت که آمد اصل کارت با سه عادت
4 نخستین آنکه اندک خوار گردی اگر پرخور شوی پر خوار گردی
1 اساس راه دین را بر ادب دان مقرّب از ادب گشتند مردان
2 ادب شد اصل کار و وصل هجران هم او شد مایهٔ هر درد و درمان
3 نشاید بی ادب این ره بسر برد نشاید هیچکس را داشتن خورد
4 بچشم حرمت و تعظیم در پیر نگه کن در همه کین هست توقیر
1 ز عهد خویش داد خویش بستان اگر غافل شوی باشی چو مستان
2 نفسهای تو معدود است یکسر کند بر هر یکی حکمی بمحشر
3 موزع کن بخود اوقات و ساعت بروز و شب بانواع عبادت
4 بشرط آنکه چون کوشیده باشی بجد و جهد خود پوشیده باشی
1 بپای عشق باید رفتن این راه بنور علم شاید رفتن این راه
2 بمقصد چون رسی هر دو رمیدند ترا بی هر دو اندر خود کشیدند
3 چو علم کسبیت کردند غارت ترا بخشند علمی از اشارت
4 عبارت زان لدنی کرد دانا اگر مکشوف گردد جمله اشیاء
1 مراد رهروان در فعل و طاعات مقاماتست و اوقاتست و حالات
2 مقامات اختصاص خاص باشد که صاحب وقت خاص الخاص باشد
3 چو صاحب حال گشت و مرتبت یافت ورای فقر ذوق و مسکنت یافت
4 چو مسکین گشت و شد یکباره آزاد بیارد از زمان و از مکان یاد