1 نخستین عام وانگه خاص باشد مهین جمله خاص الخاص باشد
2 بلوغ عام چون او گشت رهرو باول حالت خاص است بشنو
3 بلوغ خاص خاص اندر فتوت بود با اول طور نبوت
4 مکن خود را تو اندر دین پریشان کزین بر تو نباشد سیر ایشان
1 چو در بند خودی افتاد بنده شود گوش مرادش نشنونده
2 مقید گردد اندر راه خسته شود باب فتوحش جمله بسته
3 بود در خاطرش که گشت واصل ولی زین ره ندارد هیچ حاصل
4 اگر در خاطر آرد کو کسی هست تمامت راهها را او فرو بست
1 در آن شب خواجهٔ ما شد بمعراج نهاد او بر سرش از بندگی تاج
2 درون پرده دید ارواح جمعی شده ازنور تابان همچو شمعی
3 جمال معنیش منظور ایشان شده از نیستی در خاک راهش
4 همه گشته ز جمعیت چو یک جان بفقر و مسکنت درگشته اخوان
1 خداوند جهان دانای اکبر برافزایندهٔ این شمع خاور
2 بقدرت چون پدید آورد عالم ز بهر مسکن اولاد آدم
3 بعلم و حکمت خود کرد داور بقای این جهان چندان مقدر
4 که ماند انبیا و اولیایش نیاید بعد از آن دیگر بقایش
1 کند تقریر اهل این معانی بجز این قوّت و این زندگانی
2 دگرگون قوّت و دیگر حیاتی که دارد هر وجودی زان ثباتی
3 حیات قوتی از روی معنی مدد باشد ورا از روی معنی
4 گر آن قوت دمی پژمرده گردد حیات آن وجود افسرده گردد
1 مربّی باید ای جان اندر این راه که او باشد ز سر کار آگاه
2 تن اندر راه دین باید در آورد چهارت اربعین باید سر آورد
3 ترا در اربعینت پیر باید که هر خواب ترا تعبیر باید
4 طبیب معنی آمد پیر این کار بدین دعوی مکن انکار زنهار
1 چو کردی اربعین اول آغاز ز هر کس تا توانی پوش آن راز
2 در آن مدت که آن خواهی برآورد بکم خوردن ترا باید سرآورد
3 بباید احتیاط طعمه کردن پس آنگه لقمهها بر خود شمردن
4 کنی هر شب بتدریج اندکی کم که تا از نفس ناید بر دلت غم
1 پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن بکلی خویش را از خود بدر کن
2 تو اصل کار خود را نیستی دان که از هستی نیابی ذوق ایمان
3 بساز از جان تو ساز اربعینت که تا ایزد بود یار و معینت
4 برآور اربعین ثانی ای یار تهی از خود شو و فارغ از اغیار
1 سیم را چونکه خواهی کرد آغاز تو خود را از تمناها بپرداز
2 ببر یکباره از ترس جهنم هم از امید خلوت خوب و خرم
3 تو قوتت کن ز ذوق ذکر حاصل مشو یک دم ز ذکر و فکر غافل
4 بغیر از کلمه توحید ذکری مکن در هیچ تسبیحی تو فکری