1 عجب مرغیست مرغ عشق جانا زبان او نداند هیچ دانا
2 همیشه او هوای جان نوردد بجز اندر فضای دل نگردد
3 بهر جان و دلی گرکوشه گیرد دو اسبه عقل از آنجا گوشه گیرد
4 کند عقل تو هر دم صد عمارت بیک لحظه کند او جمله غارت
1 بدان ای دل اگر هستی تو عاقل که یک دم مینشاید بود غافل
2 بروز و شب عبادت کرد باید دل و جانت قرین درد باید
3 از آن بخشیدت ای جان زندگی را که تا بندی کمرمر بندگی را
4 براه بندگی چون اندر آیی بقدر وسع خود جهدی نمایی
1 چو در بند خودی افتاد بنده شود گوش مرادش نشنونده
2 مقید گردد اندر راه خسته شود باب فتوحش جمله بسته
3 بود در خاطرش که گشت واصل ولی زین ره ندارد هیچ حاصل
4 اگر در خاطر آرد کو کسی هست تمامت راهها را او فرو بست
1 نباید بود ازو غافل زمانی اگر غافل شوی یابی زیانی
2 بصورت گرچه او بیگانهٔ تست بمعنی در میان خانهٔ تست
3 چو خصم اندر میان خانه باشد ازو غافل مگر دیوانه باشد
4 هزاران مکر و تلبیس آورد پیش که گرداند ترا از صورت خویش
1 اساس راه دین را بر ادب دان مقرّب از ادب گشتند مردان
2 ادب شد اصل کار و وصل هجران هم او شد مایهٔ هر درد و درمان
3 نشاید بی ادب این ره بسر برد نشاید هیچکس را داشتن خورد
4 بچشم حرمت و تعظیم در پیر نگه کن در همه کین هست توقیر
1 پناه من بحیّی کو نمیرد بآهی عذر صد عصیان پذیرد
2 قدیم لم یزل معبود بیچون پدید آرندهٔ این هفت گردون
3 برافرازندهٔ چرخ مدور برافروزندهٔ خورشید انور
4 قدیم و قادر و گویا و بینا سمیع و عالم و بی مثل و همتا
1 تمامت طول و عرض آفرینش ز بهر تست اگر داری تو بینش
2 بهشت و دوزخ و رضوان و مالک فروع واصلش از منها و ذلک
3 برای تست جمله آفریده ترا از بهر حضرت برگزیده
4 اگرچه بس شریفت آفریدند پی شغل بزرگت پروریدند
1 یکی دلقی و دو نان و سجاده چو دانا گوشهٔ عزلت فتاده
2 بترک جمله بایداکردی یار ارادت را نشاید جز که اینکار
3 بدان ای طالب راه سعادت که آمد اصل کارت با سه عادت
4 نخستین آنکه اندک خوار گردی اگر پرخور شوی پر خوار گردی
1 کسی کو صاحب این درد باشد درونش از دو عالم فرد باشد
2 هر آنکو طالب این کار نبود مقامش اندرین ره یار نبود
3 نمایش باشد از اول قدمگاه پس آنگه گردشش باشد بناگاه
4 چو گردید او روش پیدا کند زود چنان کاندر طریقت شرع فرمود
1 نخستین عام وانگه خاص باشد مهین جمله خاص الخاص باشد
2 بلوغ عام چون او گشت رهرو باول حالت خاص است بشنو
3 بلوغ خاص خاص اندر فتوت بود با اول طور نبوت
4 مکن خود را تو اندر دین پریشان کزین بر تو نباشد سیر ایشان