1 ثنایی کان ورای عقل و جانست چه حدّ شرح و چه جای بیانست
2 ثنا و مدح صدری چون توان گفت که مدح او خداوند جهان گفت
3 محمد کافرینش را غرض اوست مراد از جوهر و جسم و عرض اوست
4 محمد مشفق دنیا و دین را شفیع اوّلین و آخرین را
1 امام اهل دین سلطان اوّل امیرالمؤمنین صدیق افضل
2 ولی عهد سپهر صدق صدّیق خلافت را ولی او بود بتحقیق
3 چو یافت از فقر پیغمبر نسیمی همه در باخت جز هیچ و گلیمی
4 نبود از معرفت پروای گفتش ازینجا کن قیاس خورد و خفتش
1 خدا را آنکه محبوب و حبیبست ابوالفضل زمان ابن الربیبست
2 دل و دین خواجه سعدالدّین که امروز دل اوست آفتاب عالم افروز
3 خراسان را وزارت داشت بابش ولی انداخت او تابرد آبش
4 چو ابراهیم ادهم ملک بگذاشت که او ملک خلافت یکجو انگاشت
1 بنام آنکه گنج جسم و جان ساخت طلسم گنج جان هردو جهان ساخت
2 جهانداری که پیدا و نهانست نهان در جسم و پیدا در جهانست
3 چو ظاهر شد ظهور او جهان بود چو باطن شد بطونش نور جان بود
4 زپنهانیش در باطن چو جان ساخت ز پیداییش در ظاهر جهان ساخت
1 امامی کافتاب خافقینست امام از ماه تا ماهی حسینست
2 چو خورشیدی جهان را خسرو آمد که نه معصوم پاکش پس رو آمد
3 چو آن خورشید اصل خاندانست بمهرش نه فلک از پی روانست
4 چراغ آسمان مکرمت بود جهان علم و بحر معرفت بود
1 الا ای قمری مست خوش آواز ازین خاشاک دنیا خوی کن باز
2 چو هادی گشتهیی بگذار خانه چه خاشه میکشی بر آشیانه
3 تو تا این آشیان بر خاک دادی ز راه پنج حس خاشاک دادی
4 دمی طوبی لک، از زندان غدّار بسوی شاخ طوبی پربهنجار
1 کنیزی بود قیصر را در ایوان که بودش مشتری هندوی دربان
2 نبودی آدمی در روم و بغداد بزیبایی آن حور پری زاد
3 لبش جان داروی دلبستگان بود مفرّح نامهٔدلخستگان بود
4 دهانش پر شکر چون نُقل دانی چگویم پستهٔ چون ناردانی
1 کنیزک را چو وقت مرگ آمد درخت عمر او بی برگ آمد
2 جهانش دستکاری خواست کردن طریق کژ نمایی راست کردن
3 هنوز آن روی چون گل ناشکفته گل او خواست شد در گل نهفته
4 چو مرگ آمد دلش برخاست از درد که شد خورشید عمرش ناگهان زرد
1 بدایه گفت دل بر خود نهادم ز پیش زخم چشم بد فتادم
2 چو تو یارم شدی کارم برآمد متاعم را خریداری درآمد
3 چو کار افتاده شد دلدادهیی را بجانی باز خر شهزادهیی را
4 بر هرمز شو و چیزی درانداز مگر کاین در شود بر دست تو باز
1 الا ای پیک باز تیز پرواز چو در عالم نداری یک هم آواز
2 دمی گر میزنی بر انجمن زن نفس بیخویشتن با خویشتن زن
3 چو یک همدم نمیبینم زمانیت که خواهد بود همدم در جهانیت
4 تو خود را تا ابد محرم تمامی که هم همخانه هم همدم تمامی