خسرونامه عطار نیشابوری

خدا را آنکه محبوب و حبیبست
ابوالفضل زمان ابن الربیبست
دل و دین خواجه سعدالدّین که امروز
دل اوست آفتاب عالم افروز
خراسان را وزارت داشت بابش
ولی انداخت او تابرد آبش
چو ابراهیم ادهم ملک بگذاشت
که او ملک خلافت یکجو انگاشت
الا ای کارفرمای معانی
بگستر سایهٔ صاحب قرانی
چو داری عالم تحقیق در راه
ز عالم آفرین توفیق در خواه
چو تودر وقت خود همتا نداری
هنر داری چرا پیدا نیاری
چو در باب سخن صاحبقرانی
چرا ای خوش زبان خامش زبانی
الا ای جوهر قدسی کجایی
نه در عرش و نه در کرسی کجایی
نه در کونین و نه در عالمینی
که سرگردان بین الاصبعینی
گرت نقدست دنیی دین توداری
یکی دلدار برسیمین توداری
پس آن جامی که گویم این سخن دان
تو آن می بیخودی خویشتن دان
الا ای بلبل دستان زننده
گهی جان بخش و گه بر جان زننده
چو یوسف رویی و داودی آواز
زبور عشق چون بلبل کن آغاز
چو در افسانهٔ گل بایدت بود
هزار آوا چو بلبل بایدت بود
ز بلبل بیقراری بیش داری
که شرح عشق گل در پیش داری
کنیزی بود قیصر را در ایوان
که بودش مشتری هندوی دربان
نبودی آدمی در روم و بغداد
بزیبایی آن حور پری زاد
لبش جان داروی دلبستگان بود
مفرّح نامهٔدلخستگان بود
دهانش پر شکر چون نُقل دانی
چگویم پستهٔ چون ناردانی
کنیزک را چو وقت مرگ آمد
درخت عمر او بی برگ آمد
جهانش دستکاری خواست کردن
طریق کژ نمایی راست کردن
هنوز آن روی چون گل ناشکفته
گل او خواست شد در گل نهفته
چو مرگ آمد دلش برخاست از درد
که شد خورشید عمرش ناگهان زرد
الا ای پیک باز تیز پرواز
چو در عالم نداری یک هم آواز
دمی گر میزنی بر انجمن زن
نفس بیخویشتن با خویشتن زن
چو یک همدم نمیبینم زمانیت
که خواهد بود همدم در جهانیت
تو خود را تا ابد محرم تمامی
که هم همخانه هم همدم تمامی
الا ای قمری مست خوش آواز
ازین خاشاک دنیا خوی کن باز
چو هادی گشتهیی بگذار خانه
چه خاشه میکشی بر آشیانه
تو تا این آشیان بر خاک دادی
ز راه پنج حس خاشاک دادی
دمی طوبی لک، از زندان غدّار
بسوی شاخ طوبی پربهنجار
بدایه گفت دل بر خود نهادم
ز پیش زخم چشم بد فتادم
چو تو یارم شدی کارم برآمد
متاعم را خریداری درآمد
چو کار افتاده شد دلدادهیی را
بجانی باز خر شهزادهیی را
بر هرمز شو و چیزی درانداز
مگر کاین در شود بر دست تو باز
چو از دایه سخن بشنود هرمز
چنان شد کان نیارم گفت هرگز
بدو گفت ای ز دانش دور مانده
ز غول نفس خود مغرور مانده
نداری شرم با موی چو پنبه
که حلق چون منی برّی بدنبه
ز موی همچو پنبه دام کردی
چو مرغی پیش دامم رام کردی