1 خدا را آنکه محبوب و حبیبست ابوالفضل زمان ابن الربیبست
2 دل و دین خواجه سعدالدّین که امروز دل اوست آفتاب عالم افروز
3 خراسان را وزارت داشت بابش ولی انداخت او تابرد آبش
4 چو ابراهیم ادهم ملک بگذاشت که او ملک خلافت یکجو انگاشت
1 الا ای کارفرمای معانی بگستر سایهٔ صاحب قرانی
2 چو داری عالم تحقیق در راه ز عالم آفرین توفیق در خواه
3 چو تودر وقت خود همتا نداری هنر داری چرا پیدا نیاری
4 چو در باب سخن صاحبقرانی چرا ای خوش زبان خامش زبانی
1 الا ای جوهر قدسی کجایی نه در عرش و نه در کرسی کجایی
2 نه در کونین و نه در عالمینی که سرگردان بین الاصبعینی
3 گرت نقدست دنیی دین توداری یکی دلدار برسیمین توداری
4 پس آن جامی که گویم این سخن دان تو آن می بیخودی خویشتن دان
1 الا ای بلبل دستان زننده گهی جان بخش و گه بر جان زننده
2 چو یوسف رویی و داودی آواز زبور عشق چون بلبل کن آغاز
3 چو در افسانهٔ گل بایدت بود هزار آوا چو بلبل بایدت بود
4 ز بلبل بیقراری بیش داری که شرح عشق گل در پیش داری
1 کنیزی بود قیصر را در ایوان که بودش مشتری هندوی دربان
2 نبودی آدمی در روم و بغداد بزیبایی آن حور پری زاد
3 لبش جان داروی دلبستگان بود مفرّح نامهٔدلخستگان بود
4 دهانش پر شکر چون نُقل دانی چگویم پستهٔ چون ناردانی
1 کنیزک را چو وقت مرگ آمد درخت عمر او بی برگ آمد
2 جهانش دستکاری خواست کردن طریق کژ نمایی راست کردن
3 هنوز آن روی چون گل ناشکفته گل او خواست شد در گل نهفته
4 چو مرگ آمد دلش برخاست از درد که شد خورشید عمرش ناگهان زرد
1 الا ای پیک باز تیز پرواز چو در عالم نداری یک هم آواز
2 دمی گر میزنی بر انجمن زن نفس بیخویشتن با خویشتن زن
3 چو یک همدم نمیبینم زمانیت که خواهد بود همدم در جهانیت
4 تو خود را تا ابد محرم تمامی که هم همخانه هم همدم تمامی
1 الا ای قمری مست خوش آواز ازین خاشاک دنیا خوی کن باز
2 چو هادی گشتهیی بگذار خانه چه خاشه میکشی بر آشیانه
3 تو تا این آشیان بر خاک دادی ز راه پنج حس خاشاک دادی
4 دمی طوبی لک، از زندان غدّار بسوی شاخ طوبی پربهنجار
1 بدایه گفت دل بر خود نهادم ز پیش زخم چشم بد فتادم
2 چو تو یارم شدی کارم برآمد متاعم را خریداری درآمد
3 چو کار افتاده شد دلدادهیی را بجانی باز خر شهزادهیی را
4 بر هرمز شو و چیزی درانداز مگر کاین در شود بر دست تو باز