1 الا ای جوهر قدسی کجایی نه در عرش و نه در کرسی کجایی
2 نه در کونین و نه در عالمینی که سرگردان بین الاصبعینی
3 گرت نقدست دنیی دین توداری یکی دلدار برسیمین توداری
4 پس آن جامی که گویم این سخن دان تو آن می بیخودی خویشتن دان
1 چراغ جنّت و شمع دو عالم امیرالمؤمنین فاروق اعظم
2 اگر چه بود ملکی در میانش نمیارزید ملکی یک زمانش
3 غلامی بر سرش استاده بودی زبان بر نیکویی بگشاده بودی
4 همی گفتی بدو الموت الموت که تا عمرش نگردد لحظهیی فوت
1 الا ای بلبل دستان زننده گهی جان بخش و گه بر جان زننده
2 چو یوسف رویی و داودی آواز زبور عشق چون بلبل کن آغاز
3 چو در افسانهٔ گل بایدت بود هزار آوا چو بلبل بایدت بود
4 ز بلبل بیقراری بیش داری که شرح عشق گل در پیش داری
1 سپهر معرفت خورشید انور امیرالمؤمنین کرّار صفدر
2 امام مطلق ارباب بینش بدانش آفتاب آفرینش
3 چو او شیر حق آمد داغ حق داشت بمردی و جوانمردی سبق داشت
4 اسد چون خانهٔ خورشید باشد علی کالشمس ازو جاوید باشد
1 جهان را هم امام و هم خلیفه کِرا میدانی الّا بوحنیفه
2 جهان علم و دریای معانی امام اوّل و لقمان ثانی
3 اگر اعدای دین بسیار جمعند ز کار بوحنیفه سر چو شمعند
4 چراغ امّت آمد آن سرافراز چراغی کو عدو را مینهد گاز
1 جهان معرفت دریای عرفان امیرالمؤمنین عثمان عفّان
2 حیابحریست کورا پاو سر نیست ولی دروی به جز عثمان گهر نیست
3 کسی در صحبت قرآن همیشه حیا چون نبودش پیوسته پیشه
4 دلش در علم و تقوی عالمی پاک نبی را و ُنبی را همدمی پاک
1 امامی کو امامت را حسن بود حسن آمد که جمله حسن ظن بود
2 همه حسن و همه خلق و همه حلم همه لطف و همه جود و همه علم
3 زجودش هفت دریا هشت آمد ز شوقش نه فلک در گشت آمد
4 سه نور بس قوی را چارم او بود برای آن همه چیزش نکو بود
1 کنیزی بود قیصر را در ایوان که بودش مشتری هندوی دربان
2 نبودی آدمی در روم و بغداد بزیبایی آن حور پری زاد
3 لبش جان داروی دلبستگان بود مفرّح نامهٔدلخستگان بود
4 دهانش پر شکر چون نُقل دانی چگویم پستهٔ چون ناردانی
1 کسی کو ابن عمّ مصطفی بود امامت در دو کون او را روا بود
2 دو ابن عم رسول حق چنان داشت که دینش از هر دو نور جاودان داشت
3 ز ابن مطلّب برخاست امامت چنانک از ابن عبّاسش خلافت
4 اگر اهل طریقت صد هزارند وگر صد، جز طریق او ندارند
1 الا ای کارفرمای معانی بگستر سایهٔ صاحب قرانی
2 چو داری عالم تحقیق در راه ز عالم آفرین توفیق در خواه
3 چو تودر وقت خود همتا نداری هنر داری چرا پیدا نیاری
4 چو در باب سخن صاحبقرانی چرا ای خوش زبان خامش زبانی