1 تعالی اللّه از دیدار ذاتم تعالی اللّه از عین صفاتم
2 تعالی مالک الملک قدیمم که هم رحمان و هم حیّ و رحیمم
3 تعالی واجب الجود وجودم نباشد تا ستاید زانکه بودم
4 همه جانها ز من حیران نماید فلک در ذات من گردان نماید
1 منم در بود تو بودم تو بنگر حقیقت عین معبودم تو بنگر
2 منم بودِ رخت تا بنگری تو ز وصلم هر زمانی برخوری تو
3 ره شرعت سپردم همچو عشاق که تا کردی مرا در جزو و کل طاق
4 ره شرعت سپردم سالکانه که تا دادی رهم را بی بهانه
1 الا تا چند در منزل شتابی تو اندر منزل و منزل نیابی!
2 توئی در منزل اینجا راه کرده حقیقت عزم دید شاه کرده
3 تو اندر منزل و منزل ندانی توئی جان و دل من دل ندانی
4 تو اندر منزلی ره کرده ای دوست چنان مانده بتن در پرده ای دوست
1 حقیقت جوهری اندر تو پیداست کز او در جمله عشق و شور و غوغاست
2 حقیقت در تو و تو در حقیقت فرومانده تو در عین طبیعت
3 حقیقت در تو و تو در گمانی از آن یک رمز اینجاگه ندانی
4 حقیقت در تو بنمودست دیدار اگر مردی یقین خود را پدید آر
1 دلا چون آخر کارست در خاک ترا جا و مقام از دید افلاک
2 چه دیدی باز بین از رنج دنیی که خواهی رفت آخر سوی عقبی
3 در اوّل در بلا آخر ترا چیست ندانم مونست در عاقبت کیست
4 چو زیر خاک خواهی رفتن ای دل ترا جز این نخواهد بود حاصل
1 از این آیینه بتوانی تو دیدن جمال روی جانان باز دیدن
2 در این آیینه بتوانی جمالش حقیقت دید در عین کمالش
3 از این آیینه بتوانی رخ یار حقیقت دیدن اندر لیسَ فی الدار
4 از این آیینه موجودست اشیا در او بنموده رخ پنهان و پیدا
1 عجائب هم خودِ خورشید تابانست نمییابی مرا از این چه تاوانست
2 ترا خورشید اینجا آشکارست فتاده در حجاب هفت و چارست
3 درون این حجابت آفتابست از او مر پردهها در عین تابست
4 ندانم تا که وصف او چگویم در این معنی دوای دل چه جویم
1 وجودت در صفات نور گردانست اگر یابی حقیقت جان جانانست
2 صفات هرچه یابی اندر اینجا ز تقوی جمله را بینی مصفّا
3 صفات جسم یابی قوّت دل مراد دل شده از وی بحاصل
4 صفات جان نظر کن معنی ذات فتاده نور او بر جمله ذرّات
1 یکی پرسید از مجنون یکی روز که ای اندر بلای عشق پیروز
2 وصال دوست داری بی بهانه چرا مجنون شدی اینت بهانه
3 چو لیلی در زمانت رخ نماید دم از آئینهات کلّی رباید
4 ترا لیلی چو دیدارست حاصل چرا هر لحظه میگردی تو عاقل