1 ای صبح! چو دیدی بر من سیم تنی بر عشرت ما خنده زدی بی دهنی
2 گر من بخرید می دمت از کاذب بفروختیی همه جهان بر چو منی
1 ای صبح قدم به جایگه بایدداشت در بحر فلک دم پگه باید داشت
2 گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت چون غوّاصان دست نگه باید داشت
1 ای صبح! جهان فروز عالم تو نیی در خنده زدن شکرفشان هم تو نیی
2 چون نیست تُرا یک صفت همدم من دم درکش و دم مده که همدم تو نیی
1 ای صبح به جز نام تو را صادق نیست زیرا که دلت چون دلِ من عاشق نیست
2 چون تو ز خورشید پشت گرم میداری با خنده دم سرد بهم لایق نیست
1 صبحا! ندمی تو تا که بندی نکنی یک روز دوای دردمندی نکنی
2 چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست گر هر روزیم ریشخندی نکنی
1 گر زلفِ بتم نیی تو ای شب بسر آی تا کی ز درازی تو کوتاهتر آی
2 وی صبح اگر از دل کُهْ میندمی یعنی که ز سنگ آخر از پرده برآی
1 دوش آن بت مستم به طلب آمده بود شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود
2 چه سود که چون صبح وصالش بدمید جانم به وداع تن به لب آمده بود
1 بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است زیرا که تو را همدم مطلق جان است
2 چون صبح نیافت همدمی در همه عمر دم گر چه به صدق میزنی تاوان است
1 دوش از برِ من یار گریزان میرفت ناکرده صبوح صبح خیزان میرفت
2 صبح از لبِ او خنده زنان میآمد شب از چشمم ستاره ریزان میرفت
1 ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم گر دست به زلف آن سمن برنبرم
2 با هر سرِ موی او سری دارم من چندین سر اگر تیغ کشی سر نبرم