1 ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی
2 دعوی کردی که صادقم دم دادی کاذب بودی به خنده بیرون بُردی
1 ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی هندوی توام، مباش ترکی عجمی
2 زنهار مَدَم که در دل آتش دارم آتش گردم گر بدمد صبح دمی
1 ای صبح به جز نام تو را صادق نیست زیرا که دلت چون دلِ من عاشق نیست
2 چون تو ز خورشید پشت گرم میداری با خنده دم سرد بهم لایق نیست
1 ای صبح قدم به جایگه بایدداشت در بحر فلک دم پگه باید داشت
2 گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت چون غوّاصان دست نگه باید داشت
1 ای شب مزن از ستاره چندینی جوش خفاش بسیست نور و ظلمت در پوش
2 وی صبح گر آفتاب داری در دل چون همنفسِ تو کاذب افتاد خموش
1 ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد از همدمی کدام کس خواهی زد
2 عمریست که تا همنفسی یافتهای آن هم برود تاکه نفس خواهی زد
1 بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است زیرا که تو را همدم مطلق جان است
2 چون صبح نیافت همدمی در همه عمر دم گر چه به صدق میزنی تاوان است
1 چون هم نفسِ همه کسی هر جاییست پس هم نفست خموشی و تنهاییست
2 در صدق ز صبح نیستی روشنتر اول که نفس زند دوم رسواییست
1 ای صبح اگر از پرده عَلَم خواهی زد بی تیغ مرا سر چو قَلَم خواهی زد
2 زان سِر که میان من و یار است امشب دم نتوان زد چرا تو دم خواهی زد
1 وقت است که ساقی سرِ می بگشاید مطرب ره چنگ و دم نی بگشاید
2 تاروی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح کارم به کلیدِ صبح کی بگشاید