1 ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر یک روز لب از خنده فرو بند آخر
2 من میگریم که امشبی روز مشو تو بر دَمِ بامداد تا چند آخر
1 ای صبح! چو دیدی بر من سیم تنی بر عشرت ما خنده زدی بی دهنی
2 گر من بخرید می دمت از کاذب بفروختیی همه جهان بر چو منی
1 امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح وز تیغ کشیدن تو ترسم ای صبح
2 چون در پس پرده یار با ما بنشست از پرده دریدن تو ترسم ای صبح
1 امشب که دمی هم نفس جانانم سرمایهٔ عمر این نفس میدانم
2 ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد گر در دمی، آتش بزنی در جانم
1 امشب اگر از تو بی قراری نرود از روز دگر سفیدکاری نرود
2 من زلف دراز تو به شب پیوندم کز روی تو صبح را به یاری نرود
1 امشب چه شود که لب ببندی ای صبح درد من و یارم نپسندی ای صبح
2 چون بر سر ما شمع بسی میگرید شاید که تو نیز برنخندی ای صبح
1 ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم وز خرقه پیروزهٔ تو میگریم
2 وی صبح چو بر همه جهان میخندی از خندهٔ هر روزهٔ تو میگریم
1 صبحا! ندمی تو تا که بندی نکنی یک روز دوای دردمندی نکنی
2 چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست گر هر روزیم ریشخندی نکنی
1 امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز
2 گرچه همه شب به لطف زاری کردم هم بر دم بامدادی ای صبح امروز
1 ای صبح!اگر تو یاریی خواهی کرد آنست که پرده داریی خواهی کرد
2 من خود ز سیه گری شب میترسم تو نیز سفیدکاریی خواهی کرد