1 آوازِ خروس صبح در سمع افتاد آتش ز فروغ باده در شمع افتاد
2 برخیز و صبوح کن که چون ابرِ بهار از خندهٔ صبح گریه بر جمع افتاد
1 ای صبح مرو دم پراکنده مزن گر تیغ کشی بر من افکنده مزن
2 از هر مژه سیلی دگرم میریزی آبت ببرد گریهٔ من، خنده مزن
1 ای صبح چرا اسبِ ستیز انگیزی یعنی به دمی آتشِ تیز انگیزی
2 گر دم زنی امشب که شبِ خلوتِ ماست همچون دمِ صور رستخیز انگیزی
1 ای صبح مرا به صد عذاب اندازی کرجست طلب در آفتاب اندازی
2 از گریهٔ من همه جهان آب گرفت گر خنده زنی سپر بر آب اندازی
1 دوش از برِ من یار گریزان میرفت ناکرده صبوح صبح خیزان میرفت
2 صبح از لبِ او خنده زنان میآمد شب از چشمم ستاره ریزان میرفت
1 ای صبح اگر عزیمتِ خنده کنی حالم چو جمالِ خویش فرخنده کنی
2 دایم چو تویی همدم عیسی در دم تا بوکه دل مردهٔ من زنده کنی
1 ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند در شیشهٔ ما یقین شراب است، مخند
2 در تیغ نهادهای قلم میخندی چون جای تو تیغ آفتاب است، مخند
1 ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری یعنی نتوان گفت که پایان داری
2 ای صبح مرا جان به لب آمد امشب آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
1 ای صبح دمی به خنده بگشای لبی تا باز رهم من از چنین تیره شبی
2 چون از خورشید در دل آتش داری گر درگیرد دَمِ تو نَبْوَد عجبی
1 تا کی ز شبِ دراز گریان گردم در تاریکی چو زلفِ جانان گردم
2 گر زنگی شب، چو صبح، خندان گردد من چون زنگی سپید دندان گردم