1 ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم ناخورده شراب در خروش آمدهایم
2 دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
1 ما خرقهٔ رسم، از سرانداختهایم سر را، بَدَلِ خرقه، درانداختهایم
2 هر چیز که سدِّ راه ما خواهد بود گر خود همه جان است برانداختهایم
1 تا دل به غم عشق تو در خواهد بود دُردی کش و رند و در بدر خواهد بود
2 بر لوح نوشتهاند کاین بی سر و بن هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
1 زانگه که مرا عشق تودرکار آورد بی صبری و بی قراریم بار آورد
2 تسبیح و ردا صلیب و زنّار آورد جان برد و ازین متاع بسیار آورد
1 در عشق تو دین خویش نو خواهم کرد در ترسایی گفت و شنو خواهم کرد
2 زنّارِ چهارْ کرد برخواهم بست دستار به میخانه گرو خواهم کرد
1 سودای توام بیدل و دین میخواهد خمّار و خرابات نشین میخواهد
2 من میخواهم که عاقلی باشم چُست دیوانگی توام چنین میخواهد
1 آن رفت که گفتمی من از زهد سخن اکنون من و دَردِ نو و دُردی کهن
2 دی سر و بُنِ صومعهٔ دین بودم و امروز به میخانه شدم بی سر و بن
1 معشوقه نه سر،نه سروری میخواهد حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد
2 من زاهد فوطه پوش چون دانم بود چون یار مرا قلندری میخواهد
1 چون با سرو دستار نمیپردازم دستار به میخانه فرو اندازم
2 اندر همه کیسه یک درم نیست مرا وین طرفه که هر دو کون در میبازم
1 در عشق بزرگیم به خردی بدهم وین سرخی روی خود به زردی بدهم
2 از صافی دین چو قطرهای نیست مرا سجّاده گرو کنم به دُردی بدهم