1 چون روی تو در همه جهان روی کراست بی روی تو یک مو سرِ جان روی کراست
2 خورشید ز خجلتِ رخت پشت بداد میگشت به پهلو که چُنان روی کراست
1 بی موی تونیست موی کس موئی راست بی روی تو روی دگران روی و ریاست
2 بی موی تو ای موی میان موی که دید بی روی تو در روی زمین روی کراست
1 تا روی ز زیرِ پرده بنمودی تو صد پرده دریدی و ببخشودی تو
2 امروز همه جهان ز تو پُر شور است زین پیش که داند که کجا بودی تو
1 در کوی تو آفتاب منزل بگرفت وز روی تو یک ذرّهٔ کامل بگرفت
2 از پرتوِ روی تست گیتی روشن از بدعتِ خورشیدمرا دل بگرفت
1 ای واقعهٔ عشقِ تو کاری مشکل خورشیدِ رُخَت فتنهٔ جان، غارتِ دل
2 هرکاو نَفَسی بدید خورشیدِ رُخَت دیوانه بوَد اگر بماند عاقل
1 عشقت به هزار پادشاهی ارزد وصلِ تو ز ماه تا به ماهی ارزد
2 آن را که رخی بود بدین زیبائی انصاف بده که هرچه خواهی ارزد
1 ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده جانِ همه عاشقان به غم افکنده
2 هرجا که درین پرده وجودی مییافت یک پرتو رویت به عدم افکنده
1 جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت
2 گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک خود عشقِ رخت فرا زمینم نگذاشت
1 زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم در هر نفسی کار به جان آرندم
2 از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم کز سایه به آفتاب نگذارندم
1 ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه بی پشتی تو مه ننهد روی به راه
2 از روی توآفتاب را پشت شکست وز روی تو پشتِ دست میخاید ماه