دوش آمد و برگشاد از عطار نیشابوری مختارنامه 1
1. دوش آمد و برگشاد صد پردهٔ راز
در پردهٔ دل جلوهگری کرد آغاز
1. دوش آمد و برگشاد صد پردهٔ راز
در پردهٔ دل جلوهگری کرد آغاز
1. دوش آمد و گفت: روز و شب میجوشی
تادین ندهی ز دست در بیهوشی
1. دوش آمد و دل ازو کبابی میگشت
تا باده به کف کرد و خرابی میگشت
1. دوش آمد و گفت: چندم آواز دهی
من دور نیم تو دوری آغاز نهی
1. دوش آمد و گفت: چند تنها باشی
گر قطره نباشی همه دریا باشی
1. دوش آمد و گفت: «در درون ما را باش
در خاک نشین و غرقِ خون ما را باش»
1. دوش آمد و گفت: خانهٔ ما آخر
روشن بکن ای یگانهٔ ما آخر
1. دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من
هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من
1. دوش آمد و گفت: گردِ تو حلقه کنیم
پیراهنِ خونینِ دلت خرقه کنیم
1. دوش آمد و گفت: گِردِ اِعزاز مگرد
خواری طلب و دگر سرافراز مگرد
1. دوش آمد و گفت: مرغِ دل عاجز نیست
در پرده بدارش که جز او را عزّ نیست
1. دوش آمد و گفت: بی یقین مینرسی
گاهی ز فلک گه ز زمین مینرسی