دوش از سر لطفی از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. دوش از سر لطفی بنشاندست مرا
چون مست شد از پیش براندست مرا
...
1. دوش از سر لطفی بنشاندست مرا
چون مست شد از پیش براندست مرا
...
1. دوش از برِ خویش سرنگونم میتاخت
تیغی به کف آورده برونم میتاخت
...
1. دل دوش ز لعلِ همچو قندش میسوخت
جان نیز ز زلفِ چون کمندش میسوخت
...
1. دی میشد و دل رها نمیکرد به کس
برخاسته صد فغان هر گوشه که بس
...
1. دوش آمد و گفت: مردمِ دوراندیش
از خویش به جز هیچ نیابد کم و بیش
...
1. دی گفت: کجا شدی،چنین میباید
از دوست جدا شدی، چنین میباید
...
1. دوشش دیدم چو زلف خود در تابی
میشد چو مرا بدید در غرقابی
...
1. امشب بَرِ ما مست که آورد ترا
وز پرده بدین دست که آورد ترا
...
1. امشب ز پگاهی به خروش آمدهای
چونست که مستتر ز دوش آمدهای
...
1. دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست
در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست
...
1. دوش آمد و گفت: ای وطن بگرفته
دو کون به هم ز جان و تن بگرفته
...
1. دوش آمد و گفت: اگر چه کم میآیم
پیش از دو جهان به یک قدم میآیم
...