1 در عشق تو اسبِ جان بسر خواهم تاخت پروانه صفت پای ز پر خواهم ساخت
2 جان و تن ودین و دل و ملک دوجهان در باختم و چیز دگر خواهم باخت
1 گه در عشقت بی سر و پا میسوزیم گه زآتش صد گونه بلا میسوزیم
2 آن اولیتر که تا بود جان در تن تو مینازی مدام و ما میسوزیم
1 افتان خیزان در ره تو میپوییم چیزی که کسی نیافت ما میجوییم
2 بر خاک درت روی به خون میشوییم هم با تو ز تو واقعهای میگوییم
1 بی روی تو چشم بر چه خواهم انداخت بیآرزوی تو سر چه خواهم انداخت
2 هر تیر که در جعبهٔ وُسْعِ ما بود انداخته شد دگر چه خواهم انداخت
1 دوش آمد و گفت اگر دل ما داری کُل گرد چرا مذهبِ اَجزا داری
2 چون قطره برون مباش و غوّاصی کُن یعنی که درون هزار دریا داری
1 ای بی سر و بن گشته جهانی از تو نامانده سالم دل و جانی از تو
2 گرچه نتوان یافت نشانی از تو غایب نتوان بود زمانی از تو
1 گه پیش تو چون قلم به سر میآییم گاه از بد و نیک بیخبر میآییم
2 با عشق تو دست در کمر میآییم بر پنداری زیر و زبر میآییم
1 جانا ز غم عشق تو سرگردانم من در طلب تو از میانِ جانم
2 گفتی که به ترک جان بگو تا برهی چون تو به میان جان دری نتوانم
1 در درد خودم چو چرخ سرگردان کن وز عشق خودم بی سر و بی سامان کن
2 هرگاه که درمان دلم خواهی کرد درمان دلم ز درد بی درمان کن
1 سر با تو ببازم، کلِه من اینست پیش تو بمیرم، شرهِ من اینست
2 گر ملک دو عالمم مسلم گردد جز خون نخورم زانکه رهِ من اینست