1 با جان چه کنم که عشق تو جانم بس درمان چکنم درد تو درمانم بس
2 در عشق تو، صد هزار دردست مرا یک ذرّه گر افزون کنیم آنم بس
1 چون روی تو مینبینم ای شمع طراز چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
2 گر بنشینی با تو بسی دارم کار ور بنیوشی با تو بسی دارم راز
1 هر شب که نیاوری شبیخون غمت بنشینم و خوش همی خورم خون غمت
2 تو شادبزی که در هوای غم تو کاری دگرم نماند بیرون غمت
1 من عاشق روی تو ز دیری گاهم در عشق تو نیست هیچ کس همراهم
2 گر خلق جهان شادی عشقت خواهند تا جان دارم من غم عشقت خواهم
1 درد تو که در دلم به جای جان بود درمانِ من عاشق سرگردان بود
2 چون درد تو از پردهٔ دل روی نمود چون در نگریستم همه درمان بود
1 گر ماه نه زیر میغ میداشتیی بس سر که بر تو تیغ میداشتیی
2 در درد و دریغ جاودان ماندی دل گر درد ز دل دریغ میداشتیی
1 رنج تو به صد گنج مسلم ندهم ملک غم تو به ملکت جم ندهم
2 چون درد تو درمان دلم خواهد بود یک ساعته دردت به دو عالم ندهم
1 پیوسته به جان و تن ترا خواهم خواست در پیرهن و کفن ترا خواهم خواست
2 گر خواهم و گرنه از توام نیست گزیر گر خواهی وگرنه من ترا خواهم خواست
1 ای بس که دلم بر در تو خون بگریست و آواز نیامد ز پس پرده که کیست
2 گر در من دلسوخته خواهی نگریست گر خواهم مرد جاودان خواهم زیست
1 دلها که به جمع آرزوی تو کنند خود را قربان بر سر کوی تو کنند
2 برجملهٔ خلق مرگ ازان واجب شد تا آن همه جان نثار روی تو کنند