1 تا در دل من آتش عشقِ تو فروخت از نیک و بد جهان مرا چشم بدوخت
2 سر جملهٔ کار خود بگویم با تو درد تو مرا بکشت و عشق تو بسوخت
1 تا کی دل و جان دردمندم سوزی وز آتش عشق بندبندم سوزی
2 چون سوخته و فکندهٔ راه توام چندم فکنی ز چشم و چندم سوزی
1 من با تو بدی نکردم ای بینایی کاندوه تو میخورم بدین تنهایی
2 تونیز به اندوه خودم باز گذار اندوه بر اندوه چه میافزایی
1 هم رهبر این عاشق گمراهی تو هم مونس خلوت سحرگاهی تو
2 میسوزم و ازسوز من آگاهی تو از سوختهٔ خویش چه میخواهی تو
1 گر بی تو دمی خون جگر مینخورم آغشته همی شوم ز خون جگرم
2 کار تو به هیچ گونه پی مینبرم سر گردانا که من به کارتو درم!
1 گه راندهٔ دربدرم میداری گه غرقهٔ خون جگرم میداری
2 این از همه سختتر که درد دل من میدانی و زیر و زبرم میداری
1 گاهی به بر خویشتنم میخوانی گاهی ز در خویشتنم میرانی
2 سرگشته و کشتهٔ توام میدانی تا چند بخون جگرم گردانی
1 ای عشقِ تو کیمیای سرگردانی وی کوی تو در بادیهٔ حیرانی
2 چون میدانم که حالِ من میدانی تا چند به خونِ جگرم گردانی
1 هر لحظه به سوی من شبیخون آری دست از دو جهان در دل مجنون آری
2 گر ناله کنم که پرده برگیر آخر چیزی دگرم ز پرده بیرون آری
1 گه با من دلخسته کنی دمسازی گه چون شمعم بسوزی و بگدازی
2 هر شب همگی رهم بگیری تا روز هر روز ز نو در غلطم اندازی