1 خون ناخوردن به از وبالست ترا زان است کزین میوه وبالست ترا
2 آنست که تو حرام خوار افتادی ورنه همه خونها حلالست ترا
1 شب نیست که دل حزین ندارم از تو در دل دمِ آتشین ندارم از تو
2 تا چند کنی خونِ جگر در چشمم من سوخته چشم این ندارم از تو
1 در کوی تو جان گوشه نشین میدانم وز زلف تو عقل خوشه چین میدانم
2 بیدار نشستهای چنین میدانم در خواب کنی مرا یقین میدانم
1 تا کی رانی از در خود دربدرم تا کی سوزی ز آتش هجران جگرم
2 آخر نظری کن که اگر بعد از این خواهی که نظر کنی نیابی اثرم
1 چون دل ز غم عشق تو یک ره جان برد پنداشت غمت بسر توان آسان برد
2 و امروز به دستیم برون آمدهای کاین دست به هیچ رو به سر نتوان برد
1 در عشق تو من گرد جنون میگردم وز دایرهٔ عقل برون میگردم
2 دیری است که در خون دل من شدهای در خون توشدی و من به خون میگردم
1 گه درد توام ز پرده آرد بیرون گاه از غم تو پردهٔ دل گیرد خون
2 هر روز هزار بار چون بوقلمون میگرداند عشق توام گوناگون
1 دیوانه شدم زلف تو زنجیر کنم به زان که هوای عقل دلگیر کنم
2 در عشق تو هر حیله که میاندیشم از پیش نمیرود چه تدبیر کنم
1 امروز چنین بر سر غوغای توام در پای فتاده مست و شیدای توام
2 گفتی: «پس ازین کار تو رونق گیرد» دیدی که گرفت لیک سودای توام
1 جانا ره بدخویی ناساز مگیر خشمی که مبادت از سر ناز مگیر
2 من خاک توام که باد دارم در دست چون خاک توام پای ز من باز مگیر