1 جانا بگذر به کوی ما یک باری برگیر قدم به سوی ما یک باری
2 در خاک نظر چه میکنی بیهوده آخر بنگر به روی ما یک باری
1 دل بِهْ ز تو دمساز نیابد هرگز جان جز ز تو اعزاز نیابد هرگز
2 با جملهٔ خلق اگردرآمیزی تو کس شیوهٔ تو باز نیابد هرگز
1 گر جان گویم هست پس پردهٔ تست ور دل گویم به در برون کردهٔ تست
2 ز آوردهٔ من در گذر و سر در نه زیرا که همه به هم برآوردهٔ تست
1 بس طیره بماندم ز طنّازی تو بس سخت فتادم از سرافرازی تو
2 تا کی باشیم همچو طفلان شب و روز نظارگیان بوالعجب بازی تو
1 تا چند من سوخته را رنجانی تاکی کشیم به تیغ سرگردانی
2 نه با خودم و نه بیخود از حیرانی گر هیچ نگویم تو نکو میدانی
1 نه مرهم خون خوارهٔ خود خواهی کرد نه ماتم آوارهٔ خود خواهی کرد
2 برخیز که بیچارهٔ کار تو شدم گر چارهٔ بیچارهٔ خود خواهی کرد
1 هر کاو نه به جان کناره جوید از تو در روز همی ستاره جوید از تو
2 هر چاره که جستم از تو بیچاره شدم بیچاره کسی که چاره جوید ازتو!
1 از آهِ درون کام و زبانم بمسوز وز فرقت خود به یک زمانم بمسوز
2 فعل بدمن بپوش و خونم بمریز بر دردِ دلم ببخش و جانم بمسوز
1 در ششدرهٔ غمم بمگداز آخر لطفی بکن و حجاب بردار آخر
2 چون شمع بسوختم ز عشقت صد بار یکبارگیم بسوز یکبار آخر
1 هر لحظه همی بیشترم میسوزی هر روز به نوعی دگرم میسوزی
2 چون با من بی دل بنمی سازی تو از بهر چه چندین جگرم میسوزی