1 قومی که به هم میبنشینند ترا بر هر دو جهان میبگزینند ترا
2 نادیده ترا جان و دل از دست بشد چون پای آرند اگر ببینند ترا
1 چون نعره زنان قصد به کوی تو کنیم جان در سر و کار آرزوی تو کنیم
2 در هر نفسم هزار جان میباید تا رقص کنان نثار روی تو کنیم
1 عاشق که همه جهان به روی تو بداد جانی که نداشت ز آرزوی تو بداد
2 هر عافیتی که داشت در هر دو جهان بفروخت و جمله را به بوی تو بداد
1 با عشق تو ملک جاودان میچکنم زنده به توام زحمت جان میچکنم
2 چون هر دو جهان از سر یک موی تو خاست با یک مویت هر دو جهان میچکنم
1 شوقی که مرا در طلب روی تو خاست گر برگویم به صد زبان ناید راست
2 گر بنشینی تا به قیامت برِ من سیرت نتوان دید به چشمی که مراست
1 از عشق تو روی بر زمینم بنشین دیریست که دور از تو چنینم بنشین
2 من تشنهٔ دیرینهام از بهر خدای چندان که ترا سیر ببینم بنشین
1 نادیده ترا دیدهٔ من دل برخاست وز سوز فرونشست و خاکستر خاست
2 یک لحظه که ناگه شودم درد تو کم از خواب هزار بار عاشق برخاست
1 ای تیرگی زلف توام دین افروز وی روشنی روی توام راه آموز
2 من در شبم از تو روز میخواهم، روز و افسردهام از تو سوز میخواهم، سوز
1 گفتم به بر سوختهٔ خویش آیی تو پادشهی کی بر درویش آیی
2 سرگشته همی روم به هر کوچه فرود تابوک به یک کوچه توام پیش آیی
1 ای لعل توام به حکم ایمان داده کفرم به سر زلف پریشان داده
2 تو در پس پرده با من و من بی تو از پرده برون زشوق تو جان داده