1 آن غم که ز تو بر دل پرخون منست کم نیست که هر لحظه در افزون منست
2 غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم آن چیز که غایب است بیرون منست
1 در عشق تو نیم ذرّه سرگردانی خوشتر ز هزار منصب سلطانی
2 زان میآیم زیر و زبر میدانی تا بیشترم زیر و زبر گردانی
1 در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد دیوانگی خویش کنون خواهم کرد
2 شوریده به خاک سر فرو خواهم برد شوریده ز خاک سر برون خواهم کرد
1 تا بتوانم ازان جمال اندیشم وز راحت و روح آن وصال اندیشم
2 با آنکه وصال تو محال است مرا دایم من خسته این محال اندیشم
1 بی روی تو یک لحظه نمیشاید زیست زیرا که مرا بی تو نمیباید زیست
2 جانی که همه جهان بدو مینازند بیزارم ازو چو بی تو میباید زیست
1 ای بس که به هر تکی دویدم بی تو وی بس که زهر سویی پریدم بی تو
2 چون روز قیامتم شبی میباید تا با تو بگویم آنچه دیدم بی تو
1 جانا ز ره دراز میآیم من با سینهٔ پر نیاز میآیم من
2 چندان که مرا ز پیش خود میرانی پیش تو به دیده باز میآیم من
1 در عشق تو کارم به هوس برناید وین کار آسان به دست کس برناید
2 گفتم نفسی، به دست تو، توبه کنم گر جان به لب آید آن نفس برناید
1 با عشق تو دست در کمر خواهم کرد چون زلف تو دل زیر و زبر خواهم کرد
2 هر دم ز تو شورشی دگر خواهم کرد سگ به ز من از تو صبر اگر خواهم کرد
1 گه نعره زن قلندرت خواهم بود گه در مسجد مجاورت خواهم بود
2 گر جان و دلم به باد برخواهی داد من از دل و جان خاکِ درت خواهم بود