1 دردا که دلم بوی دوایی نشنود در وادی عشق مرحبایی نشنود
2 وز قافلهای که اندرین بادیه رفت عمری تک زد بانگ درایی نشنود
1 گردل گویم به منتهایی نرسید پوسید به درد و در دوایی نرسید
2 ور جان گویم که دو جهانش قدمی است بس دور برفت و هیچ جایی نرسید
1 هر چیز تو را همی جمالی دگر است در هر ورقِ حُسن تو حالی دگر است
2 هرناقص را از تو کمالی دگر است مر عاشق را از تو وصالی دگر است
1 این بادیهٔ تو را سری پیدا نه پختن طمعِ وصل تو جز سودا نه
2 جان عاشقِ تو، ولیک جان اینجا نه تو در دلِ ما ولیک دل با ما نه
1 عشق تو که ذرّه ذرّه تابنده بدوست هر حکم که او کرد، چو او کرد نکوست
2 چون دانستم که مغزِ جانی ای دوست از شادی این مغز نگنجم در پوست
1 دردا که دلم سایهٔ اقبال ندید در حلق به جز حلقهٔ اشکال ندید
2 خاک دو جهان برُفت و صد باره ببیخت جز باد هوا بر سر غربال ندید
1 جانم چو ز کنهِ کار آگاه نبود نومید ز خود گاه بُد و گاه نبود
2 هر روز هزار پرده از هم بدرید وز پردهٔ عجز برترش راه نبود
1 تا خرقهٔ سروری ز سر بفکندیم خود را ز نظر چو خاک در بفکندیم
2 هر چند زلاف،تیغ بر میغ زدیم امروز ز عجز خود، سپر بفکندیم
1 چون دیده سپید شد نظر چند کنیم چون راه سیه گشت سفر چند کنیم
2 زانجا که نشان نیست نشان چند دهیم وان را که خبر نیست خبر چند کنیم
1 عمری به هوس نخل معانی بستم گفتم که مگر ز هر حسابی رستم
2 اکنون لوحی که لوح محفوظم بود از اشک بشستم و قلم بشکستم