1 گاهی به کمال برتر از خورشیدم گه در نقصان چو ذرّهای جاویدم
2 هرگه که به استغناء او مینگرم بیم است که منقطع شود امیدم
1 ای دل غم جان محنت اندیش ببین سرگشتگی خواجه و درویش ببین
2 یک ذره چو استغناء او نتوان دید بی قدری و کم کاستی خویش ببین
1 که گفت ترا که راه اندوهش گیر یا شیوهٔ عاشقان انبوهش گیر
2 آنجا که درو هزار عالم هیچ است یک ذره کجا رسد تو صد کوهش گیر
1 دردا که دلم به هیچ درمان نرسید جانش به لب آمد و به جانان نرسید
2 در بی خبری عمر به پایان آمد و افسانهٔ عشق او به پایان نرسید
1 جانان آمد قصد دل و جانم کرد بنمود ره و سلوک آسانم کرد
2 با این همه جان میکنم و میکوشم وین میدانم که هیچ نتوانم کرد
1 هر لحظه می یی به جان سرمست دهد تا جان، دل خود به وصل پیوست دهد
2 این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است تا دریائی پرگهرش دست دهد
1 ای دل! تو چو مردان به رهِ پرخطری زان درویشی که از خطر بی خبری
2 بسیار برفتی نرسیدی جایی وین نادرهتر که همچنان در سفری
1 هر چند که این حدیث جستی تو بسی از جستن تو به دست نامد مگسی
2 چیزی چه طلب کنی که در هیچ مقام هرگز نه بداند نه بدانست کسی
1 جانی که به راه رهنمون دارد رای وز حسرت خود میان خون دارد جای
2 عقلی که شود به جرعهای درد از دست در معرفت خدای چون دارد پای
1 چون هر نفسی ز درد مهجورتری هر روز درین واقعه معذورتری
2 نزدیک مشو بدو و زو دور مباش کانگاه که نزدیکتری دورتری