1 شیر اجلت چو درکمین خواهد بود در خاک فتادنت یقین خواهد بود
2 در دور زمان مساز املاک و بدان قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود
1 گیرم که ترا لطف الاهی آمد در ملک تو ماه تا به ماهی آمد
2 در هر وطنی سرای و باغی چه کنی میپنداری که باز خواهی آمد
1 چون روی تو در هلاک خواهد بودن قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن
2 بر روی زمین چند کنی جای و سرای چون جای تو زیر خاک خواهد بودن
1 از آتش دل چو دود بر خواهی خاست وز راه زیان و سود برخواهی خاست
2 وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی ایمن منشین که زود برخواهی خاست
1 زان پیش که در عینِ هلاکت فکنند بفکن همه پاک، بو که پاکت فکنند
2 زیرا که ز روزگار روزی چندی بر تو شمرند و پس به خاکت فکنند
1 تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست
2 یک ذرّه به مرگِ خویشتن برگت نیست پنداشتهای که جاودان خواهی زیست
1 گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت
2 از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی خود را به گلو و حلق خواهی آویخت
1 گر در کوهی مقیم و گر در دشتی بر خاک گذشتگان مجاور گشتی
2 بر خاک تو بگذرند ناآمدگان چندان که تو برگذشتگان بگذشتی
1 چون رفتنِ بیقیاس داری در پی چندانک روی هراس داری در پی
2 ای خوشهٔ سرسبز بسی سر مفراز چون میدانی که داس داری در پی
1 ره بس دور است توشه بردار و برو فارغ منشین تمام بردار وبرو
2 تا چند کنی جمع که تا چشم زنی فرمان آید که جمله بگذار و برو