1 هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر
2 وین روی چو ماه آسمانت بدریغ از صرصر مرگ در زمین ریخته گیر
1 گیرم که جهان به کام دیدی وشدی زلف همه دلبران کشیدی و شدی
2 چیزی که ترا هوا بر آن میدارد انگار بدان همه رسیدی و شدی
1 ای آنکه ز نفسِ شوم در آکفتی وز آرزوی روی بتان در تفتی
2 انگار که هرچه آرزو میکندت دریافتی و گذاشتی و رفتی
1 بس کس که ز کوچهٔ هوس برنامد تا از دو جهان به یک نفس برنامد
2 از بس که درین بادیهٔ بی سر و پای رفتند فرود و هیچ کس برنامد
1 قومی که به خاک مرگ سر بازنهند تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
2 تا کی گوئی کسی خبر باز نداد چون بیخبرند از چه خبر باز دهند
1 دو چشم ز اشک خیره میباید کرد از بس که غمم ذخیره میباید کرد
2 تا چند به آب پاک روشن داریم روئی که به خاک تیره میباید کرد
1 تا چند ز مرگِ خویش غمناک شوی آن بِه که ز اندیشهٔ خود پاک شوی
2 یک قطرهٔ آب بودهای اوّلِ کار تا آخرِ کار، یک کفِ خاک شوی
1 ماتم زدگان عالم خاک هنوز می خاک شوند در غم خاک هنوز
2 چندان که تهی میشود این پشت زمین پر می نشود این شکم خاک هنوز
1 دنیا مطلب مباش مغرور ازو خود را میبین ز مرگ مهجور ازو
2 نزدیکتر از مرگ به ما چیزی نیست وین طرفه نگر که ما چنین دور ازو
1 خلقند به خاک بیعدد آورده از حکم ازل رای ابد آورده
2 ای بس که بگردد در و دیوار فلک ما روی به دیوار لحد آورده