چون نیست سری این از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. چون نیست سری این غم بیپایان را
وقت است که فرش درنوردم جان را
1. چون نیست سری این غم بیپایان را
وقت است که فرش درنوردم جان را
1. چون من بگذشتهام بجان زین دو سرا
تا کی ز گرانجانی تن بهر خدا
1. امروز منم خسته ازین بحر فضول
سیر آمده یکبارگی از جان ملول
1. آن مرغ که بود از می معنی مست
پرّید و دل اندر کرم مولی بست
1. جانا چو به نیستی فتادم برهم
در پیش درش چو جان بدادم برهم
1. گه گم شدهٔ هزار کارم داری
گاه از همه کار برکنارم داری
1. جز غوّاصی هوس ندارم چکنم
غوّاصی را نفس ندارم چکنم
1. چون دل ز طلب در ره جانان استاد
نه با تن خود گفت ونه با جان استاد
1. یک ذره چو آن حکم دگرگون نشود
بیمرگ کسی به راه بیرون نشود
1. دیرست که دور آسمان میگردد
میترسد و زان ترس بجان میگردد
1. از واقعهٔ روز پسین میترسم
وز حادثهٔ زیر زمین میترسم
1. میترسم و بیقیاس میترسم من
چون خوشه ز زخم داس میترسم من