1 دیرست که جان خویشتن میسوزم وز آتش جان، چو شمع، تن میسوزم
2 ای کاش، شد آمدم نبودی که مدام تا آمدم از بیم شدن میسوزم
1 گاهی ز غم نفس وخرد میگریم گاهی ز برای نیک و بد میگریم
2 گر آخر عمر گوشهای دست دهد بنشینم و بر گناه خود میگریم
1 زان میترسم که در بلام اندازند همچون گویی بی سر و پام اندازند
2 روزی صد ره بمیرم از هیبت آنک تا بعد از مرگ در کجام اندازند
1 تن کیست که سرنگون همی باید کرد دل چیست که غرق خون همی باید کرد
2 این دم به زمین فرو شدم بس عاجز تا سر ز کجا برون همی باید کرد
1 گفتم شب و روز از پی این کار شوم تا بوک دمی محرم اسرار شوم
2 زان میترسم که چون بر افتد پرده من در پس پرده ناپدیدار شوم
1 چون نیست طریقی که به مقصود رسم آن به که به نابودن خود زود رسم
2 چون هر روزی به زندگی میمیرم گر مرگ در آیدم به بهبود رسم
1 تا کی باشم گرد جهان در تک و تاز سیر آمدم از جهان و از آز و نیاز
2 مرگی که مرا رهاند از عمر دراز حقا که به آرزوش میجویم باز
1 در هر دو جهان یک تنهای میجویم آزاد ز رخت و بنهای میجویم
2 در حبس جهان بماندهام سرگردان بر بوی خلاص، رخنهای میجویم
1 جان رفت و ندید محرمی در همه عمر دل خست و نیافت مرهمی در همه عمر
2 بِلْ تا بسر آید دم بیفایده زانک دلشاد نبودهام دمی در همه عمر
1 از مال جهان جز جگری ریشم نیست اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست
2 از خویشتن و خلق به جان آمدهام یک ذره دل خلق و سر خویشم نیست