1 از بس که غم دنیی مردار خوری نه کار کنی ونه غم کار خوری
2 سرمایهٔ تو در همه عالم عمریست بر باد مده که غصّه بسیار خوری
1 از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد رسوای جهانِ پرده در خواهی شد
2 از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود تا چشم زنی به خواب درخواهی شد
1 هر چند که دریای پر آب آمد پیش بشتاب که کار با شتاب آمد پیش
2 گر غرقه شدی چه سود کاندر همه عمر بیدار کنون شدی که خواب آمد پیش
1 کی نیک افتد ترا که بد میباشی جان میدهی و خصم خرد میباشی
2 کاریست دگر تو را نخواهند گذاشت تا بر سر روزگار خود میباشی
1 ای دوست اگر تو دوستدار خویشی تا کی ز هوا بر سر کار خویشی
2 هر چند که بیشتر همی آموزی میبینمت این که برقرار خویشی
1 اوّل قدمت دولت انبوه مجوی کاهیت نخست بس بود کوه مجوی
2 گر یک سرِ ناخنت پدید آمد کار در کار شو و به ناخن اندوه مجوی
1 ای بیخبران دلی به جان دربندید وز نیک و بد خلق زبان دربندید
2 چون کار فتاد بر کناری مروید این کار شگرف را میان دربندید
1 تو خفته وعاشقان او بیدارند تو غافل و ایشان همه در اسرارند
2 بیکاری تو چو همچنین خواهد بود اما همه ذرّات جهان در کارند
1 ای پای ز دست داده در پی نرسی نظّارهٔ جام کن که در می نرسی
2 تو هیچ نیی در که توانی پیوست با تست بهم، چگونه در وی نرسی
1 دل بستهٔ روی چون نگار او کن جان بر کف دست نه، نثار او کن
2 بنگر سَرِ کار و زود کار از سر گیر پس کار و سر اندر سَرِ کار او کن