1 آن را که کلید مشکلی میباید از عمرِ دراز حاصلی میباید
2 برتر ز دو کون عاقلی گر یابی ای مرده دلان زنده دلی میباید
1 رعنائی و نازکی رها باید کرد مردانه مخنثی قضا باید کرد
2 جان را سپر تیر قضا باید کرد دل را هدف تیر بلا باید کرد
1 کو راه روی که ره نوردش گویم یا سوختهای که اهل دردش گویم
2 مردی که میان شغل دنیا نَفَسی با او افتد هزار مردش گویم
1 با قوّت عشق تو به جان میکوشم با واقعهٔ تو هر زمان میکوشم
2 چون هستی من جمله به تاراج برفت اینست عجب که همچنان میکوشم
1 ای پای ز دست داده در پی نرسی نظّارهٔ جام کن که در می نرسی
2 تو هیچ نیی در که توانی پیوست با تست بهم، چگونه در وی نرسی
1 آن گنج که من در طلب آن گنجم در دیر طلسمات از آن میرنجم
2 آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت آن میخواهم که جمله بر خود سنجم
1 از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد رسوای جهانِ پرده در خواهی شد
2 از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود تا چشم زنی به خواب درخواهی شد
1 نه جان رهِ جان فزای خود یابد باز نه دل درِ دلگشای خود یابد باز
2 مرغِ دل شوریدهٔ من آرامی وقتی گیرد که جای خود یابد باز
1 در عشق تو هردلی که مردانه بود در سوختن خویش چو پروانه بود
2 تا کی ز بهانه همچو پروانه بسوز در عشق بهانه جستن افسانه بود
1 هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت در هر مویی ز ماه تا ماهی یافت
2 افسوس بود که بیخبر خاک شوی آخر بشتاب اگر خبر خواهی یافت