1 گر میخواهی که مرد مقبول شوی جاوید ز شغل خلق معزول شوی
2 آخر چو به دوست میتوان شد مشغول غبنی باشد به هرچه مشغول شوی
1 خواهی که دلت محرم اسرار آید بی خود شود و لایق این کار آید
2 برکش ز برون دو جهان دایرهای در دایره شو تا چه پدیدار آید
1 در راه طلب مرد بهمت باید یک یک جزوش نقطهٔ حکمت باید
2 ور روی نمایدش جمالی که مپرس چشمش به ادب دلش به حرمت باید
1 هر چند که در ره دراز استادی غبن است که از سر مجاز استادی
2 چون روح ترا نهایتی نیست پدید آخر تو به یک پرده چه باز استادی
1 نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت نه در طلب نامتناهی پرداخت
2 دردا که به نفس آنچنان مشغولی کز نقش به نقّاش نخواهی پرداخت
1 مرغ دل من که بود چون شیدایی افتاد ز عشق بر سرش سودایی
2 هر لحظه به صد هزار عالم بپرید اما یک دم فرو نیامد جایی
1 تا چند ز نیستی و هستی ای دل در هر دویکی مقام ورستی ای دل
2 در بُعد، اگر رونده خواهی بودن به زانکه به قُرب در باستی ای دل
1 تا مرغ دل تو بال وپر نگشاید این واقعه بر جان تو در نگشاید
2 از عقل عقیله جوی، بیزاری جوی کاین عقده به عقل مختصر نگشاید
1 هر چند که دریای پر آب آمد پیش بشتاب که کار با شتاب آمد پیش
2 گر غرقه شدی چه سود کاندر همه عمر بیدار کنون شدی که خواب آمد پیش
1 بی ره رفتن، رموز میاندیشی برفیست که در تموز میاندیشی
2 مردان جهان هزار عالم رفتند تو بر دو قدم، هنوز میاندیشی