هم شیوهٔ سودای از عطار نیشابوری مختارنامه 37
1. هم شیوهٔ سودای تو نتوان دانست
هم وعدهٔ فردای تو نتوان دانست
1. هم شیوهٔ سودای تو نتوان دانست
هم وعدهٔ فردای تو نتوان دانست
1. پای از تو فرو شد به گِلم میدانی
دود از تو برآمد ز دلم میدانی
1. آنها که درین درد مرا میبینند
در درد و دریغای منِ مسکینند
1. دل سِرّ تو در نو و کهن بازنیافت
سر رشتهٔ عشقت به سخن باز نیافت
1. جز درد تو درمان دل ریشم نیست
جز آینهٔ شوق تو در پیشم نیست
1. حالم ز من سوخته خرمن بمپرس
تو میدانی ز دوست و دشمن بمپرس
1. هجرِ تو هلاکِ من بگوید با تو
دردِ دلِ پاکِ من بگوید با تو
1. غم کشته و رنج دیده خواهم مردن
ناگفته و ناشنیده خواهم مردن
1. چون کار ز دست رفت گفتار چه سود
چون دیده سفید گشت دیدار چه سود
1. گر جان گویم عاشق آن دیدار است
ور دل گویم واله آن گفتار است
1. دل رفت و نگفت دلستانم که چه بود
جان شد که خبر نداد جانم که چه بود
1. عمری دل این سوخته تن در خون داد
و او هر نفسم وعدهٔ دیگرگون داد